را روی نازبالش جای داد. زن، شانه او را تکان داد تا به او یادآور شود که باید به اتاق کار برود و در آنجا بخوابد، ولی شوهر در بستری که متعلق به اجدادش بود و مثل پر قو نرم بود، بار دیگر جا خوش کرد و عاقبت ترجیح داد بگوید: «بگذار همین جا بمانم. حق با تو بود. در جاصابونی صابون بود.»
وقتی در سنین پیری این مسئله را به خاطر می آوردند، هیچ کدام نمی توانستند باور کنند که آن واقعیت شگفت انگیز بدترین حادثه پنجاه سال زندگی مشترکشان بوده است. حادثه ای که به هر دوی آنها حالی کرده بود تا زندگی را به نحو دیگری از نو آغاز کنند. حتی اکنون که هر دو سالخورده شده و آرام گرفته بودند مواظب بودند تا اشتباهی مثل آن مرتکب نشوند، چون زخم های بسته ممکن بود بار دیگر باز شود و درست مثل این که دیروز زخمی شده باشند، خون از آنها جاری شود.
او، اولین مردی بود که فرمینا داثا صدای ادرار کردنش را شنیده بود. در اولین شب ازدواج بود، در کابینی در یک کشتی که داشت آنها را به فرانسه می برد. زن دچار دریازدگی شده بود و صدای ادرار مرد که مثل ادرار اسبها پر سر و صدا بود چنان به نظرش شدید و مقتدرانه رسید که وحشتش را از صدمه احتمالی، که از آن سخت میترسید، دوچندان ساخت. با گذشت زمان، خاطره آن ادرار را گاه به یاد می آورد. زن، مدام حرص می خورد که او چرا هر بار ادرار می کند لبه توالت را خیس می کند. با گذشت زمان از فشار ادرار او کاسته شده بود و دکتر اوربینو سعی داشت با جملاتی ساده به او حالی کند (البته اگر واقعا دلش می خواست تا حالیش شود) که آن مسئله به خاطر بی احتیاطی روزانه او نبود (همان طور که او مدام گوشزد میکرد) بلکه صرفا به خاطر مسئله جسمانی بود. در زمان مدرسه ادرار او چنان شدید و مستقیم بود که بارها در مسابقاتی
وقتی در سنین پیری این مسئله را به خاطر می آوردند، هیچ کدام نمی توانستند باور کنند که آن واقعیت شگفت انگیز بدترین حادثه پنجاه سال زندگی مشترکشان بوده است. حادثه ای که به هر دوی آنها حالی کرده بود تا زندگی را به نحو دیگری از نو آغاز کنند. حتی اکنون که هر دو سالخورده شده و آرام گرفته بودند مواظب بودند تا اشتباهی مثل آن مرتکب نشوند، چون زخم های بسته ممکن بود بار دیگر باز شود و درست مثل این که دیروز زخمی شده باشند، خون از آنها جاری شود.
او، اولین مردی بود که فرمینا داثا صدای ادرار کردنش را شنیده بود. در اولین شب ازدواج بود، در کابینی در یک کشتی که داشت آنها را به فرانسه می برد. زن دچار دریازدگی شده بود و صدای ادرار مرد که مثل ادرار اسبها پر سر و صدا بود چنان به نظرش شدید و مقتدرانه رسید که وحشتش را از صدمه احتمالی، که از آن سخت میترسید، دوچندان ساخت. با گذشت زمان، خاطره آن ادرار را گاه به یاد می آورد. زن، مدام حرص می خورد که او چرا هر بار ادرار می کند لبه توالت را خیس می کند. با گذشت زمان از فشار ادرار او کاسته شده بود و دکتر اوربینو سعی داشت با جملاتی ساده به او حالی کند (البته اگر واقعا دلش می خواست تا حالیش شود) که آن مسئله به خاطر بی احتیاطی روزانه او نبود (همان طور که او مدام گوشزد میکرد) بلکه صرفا به خاطر مسئله جسمانی بود. در زمان مدرسه ادرار او چنان شدید و مستقیم بود که بارها در مسابقاتی