نام کتاب: عشق در زمان وبا
خواب برگشته بود. در زمانی بود که هنوز قادر بود به تنهایی حمام بگیرد. بدون آن که چراغ را روشن کند، شروع کرده بود به لباس پوشیدن. همسرش هم مثل همیشه در آن ساعت، همانند جنینی نیمگرم در خود پیچیده، چشمانش بسته بود و آرام نفس می‌کشید. بازویش هم همانند رقاصه‌های معابد روی سرش افتاده بود ولی به هر حال در خواب و بیداری بود و شوهرش نیز می‌دانست. پس از سر و صدای طولانی یقه های آهارزده، دکتر اوربینو انگار دارد با خودش حرف می زند گفت:
«یک هفته است که به خودم صابون نمالیده ام. با آب خالی خودم را می‌شورم.»
آن وقت زن که دیگر کاملا بیدار شده بود، با عصبانیت هر چه تمام تر، به خاطر آورد که در واقع فراموش کرده بود در حمام یک قالب صابون بگذارد. سه روز قبل از آن، در زیر دوش متوجه شده بود صابون نیست و فکر کرده بود که بلافاصله پس از دوش قالب صابون را در جاصابونی بگذارد ولی فراموش کرده بود؛ روز دوم و سوم هم همین طور. در واقع آن طور که شوهرش مبالغه می‌کرد و می گفت یک هفته نشده بود. ولی به هر حال سه روزی بود غیرقابل بخشش. ولی از این که به هر حال اشتباهی از او سر زده و از او ایرادی گرفته بودند سخت عصبانی بود و مثل همیشه برای دفاع، حمله کرد.
دیوانه وار فریاد زد: «سه روز است که من هم دارم دوش می‌گیرم و هر دفعه هم صابون بوده.»
با وجودی که شوهرش به حیله های جنگی او کاملا وارد بود این مرتبه طاقت را از دست داد. به بهانه ای که ظاهرا به شغلش مربوط می شد رفت و در اتاق هایی که در بیمارستان دولتی فقرا برای دانشجویان طب در نظر گرفته شده بود، مسکن گرفت. فقط طرف‌های غروب به خانه برمیگشت

صفحه 46 از 536