در آن دقایق گیجی و کورمال کورمال این طرف و آن طرف رفتن تا چه حد به بیداری و زنده بودن همسرش احتیاج دارد.
هیچ زنی به آن طنازی نمی خوابید، بدن خود را انگار دارد می رقصد پیچ می داد و یک دستش را روی پیشانی قرار می داد. و هیچ زنی آن طور دیوانه وار عصبانی نمیشد، وقتی متوجه می شد که حالت هوس انگیزش را عوضی حدس زده اند. یعنی اگر بیدار بود خیال کنند که خودش را به خواب زده است. دکتر اوربینو به خوبی میدانست که همسرش از جزئی ترین صدایی از خواب بیدار می شود و حتی از این قضیه کمی هم احساس رضایت می کند تا بعد بتواند دعوایش کند که چرا سر ساعت پنج صبح او را از خواب بیدار کرده است. ولی مسئله همچنان ادامه داشت. چندین و چند بار که دکتر داشت در ظلمت عقب دمپایی های خود میگشت چون میدید که سر جای همیشگی خود نیستند، همسرش با صدایی خواب آلود می گفت: «دیشب آنها را در حمام جا گذاشتهای.» و بعد با صدای از عصبانیت بیدار غرولندکنان میگفت: «بزرگترین بدبختی این خانه این است که مدام خواب را بر آدم حرام میکنند.»
آن وقت در بستر غلتی می زد و بدون آن که حتی نسبت به خود ترحمی کرده باشد چراغ را روشن میکرد. خوشحال، از اولین پیروزی روز خود. در واقع یک بازی دوجانبه بود. یک بازی طولانی و موذی گرانه. و درست به همین دلیل باعث آسودگی خیال شده و تسکین دهنده شده بود: یکی از لذتهای خطرناک عشق زندگی زناشویی به شمار می رفت. ولی درست یکی از همین بازیهای ناچیز بود که بعد از سی سال، کم مانده بود زندگی زناشویی آنها را از هم بپاشد. به خاطر این که یک روز در حمام قالب صابون نبود.
روز، مثل همیشه به سادگی آغاز شده بود. دکتر خوونال اوربینو به اتاق
هیچ زنی به آن طنازی نمی خوابید، بدن خود را انگار دارد می رقصد پیچ می داد و یک دستش را روی پیشانی قرار می داد. و هیچ زنی آن طور دیوانه وار عصبانی نمیشد، وقتی متوجه می شد که حالت هوس انگیزش را عوضی حدس زده اند. یعنی اگر بیدار بود خیال کنند که خودش را به خواب زده است. دکتر اوربینو به خوبی میدانست که همسرش از جزئی ترین صدایی از خواب بیدار می شود و حتی از این قضیه کمی هم احساس رضایت می کند تا بعد بتواند دعوایش کند که چرا سر ساعت پنج صبح او را از خواب بیدار کرده است. ولی مسئله همچنان ادامه داشت. چندین و چند بار که دکتر داشت در ظلمت عقب دمپایی های خود میگشت چون میدید که سر جای همیشگی خود نیستند، همسرش با صدایی خواب آلود می گفت: «دیشب آنها را در حمام جا گذاشتهای.» و بعد با صدای از عصبانیت بیدار غرولندکنان میگفت: «بزرگترین بدبختی این خانه این است که مدام خواب را بر آدم حرام میکنند.»
آن وقت در بستر غلتی می زد و بدون آن که حتی نسبت به خود ترحمی کرده باشد چراغ را روشن میکرد. خوشحال، از اولین پیروزی روز خود. در واقع یک بازی دوجانبه بود. یک بازی طولانی و موذی گرانه. و درست به همین دلیل باعث آسودگی خیال شده و تسکین دهنده شده بود: یکی از لذتهای خطرناک عشق زندگی زناشویی به شمار می رفت. ولی درست یکی از همین بازیهای ناچیز بود که بعد از سی سال، کم مانده بود زندگی زناشویی آنها را از هم بپاشد. به خاطر این که یک روز در حمام قالب صابون نبود.
روز، مثل همیشه به سادگی آغاز شده بود. دکتر خوونال اوربینو به اتاق