رخ می داد، زنگهای کلیسا برای اعلام آن به صدا در می آمد و مدرسهها را تعطیل می کردند تا بچهها به تماشای خاموش کردن حریق بروند و بینند مأموران آتش نشانی چگونه با آتش مبارزه می کنند. در ابتدای کار مأموران فقط خاموش کردن حریق بود و بس. ولی دکتر اوربینو برای مقامات شهرداری تعریف کرده بود که یک بار در شهر هامبورگ دیده که مأموران آتش نشانی چگونه جان یک پسر بچه کوچولو را نجات داده بودند. بچهای که پس از سه روز برف پشت سر هم، در زیرزمینی افتاده و بدنش از سرما منجمد شده بود. یک بار دیگر هم در یکی از کوچه های تنگ و باریک شهر ناپل دیده بود که چطور مأموران آتش نشانی از بالکن طبقه دهم ساختمانی، تابوتی را با جنازه داخل آن پایین کشیده بودند چون راه پله تنگ بود و خانواده آن مرحوم موفق نشده بودند که تابوت را خودشان به خیابان بکشانند. این چنین مأموران آتش نشانی محلی فراگرفته بودند تا بجز خاموش کردن حریق، عملیات ضروری دیگری را نیز انجام دهند. مثل باز کردن دری که کلیدش گم شده بود یا کشتن مارهای زهردار. مدرسه طبابت برای آنها یک دوره کوتاه آموزشی، برای حوادث مختصر و جزئی ترتیب داده بود. در نتیجه تقاضای این که بیایند و یک طوطی را از بالای درخت پایین بکشانند چندان مسئله عجیب و غریبی به نظر نمی رسید، چه برسد به این که طوطی بسیار متشخص بود و می بایستی با او درست مثل یک آقای بسیار محترم رفتار می شد. دکتر اوربینو گفته بود:
«بگویید این تقاضا از جانب من است.» و به اتاق خواب رفته بود تا برای ناهار رسمی لباس بپوشد، واقعیت این بود که در آن لحظه به خاطر نامه خرمیا د سنت آمور، سرنوشت طوطی چندان او را نگران نساخته بود.
فرمینا داثا پیراهن ابریشمی راحت و گشاد به تن کرده و کمربندی هم روی آن گره زده بود. یک گردنبند بلند مروارید اصل نیز که دانه هایش
«بگویید این تقاضا از جانب من است.» و به اتاق خواب رفته بود تا برای ناهار رسمی لباس بپوشد، واقعیت این بود که در آن لحظه به خاطر نامه خرمیا د سنت آمور، سرنوشت طوطی چندان او را نگران نساخته بود.
فرمینا داثا پیراهن ابریشمی راحت و گشاد به تن کرده و کمربندی هم روی آن گره زده بود. یک گردنبند بلند مروارید اصل نیز که دانه هایش