نام کتاب: عشق در زمان وبا
وقت بود که دکتر اوربینو شخصا تربیت او را به عهده گرفت. داد تا برای او در زیر درخت انبه یک چوب افقی کار بگذارند و روی آن هم یک کاسه کوچک برای آب خوردن و یک کاسه دیگر برای گذاشتن موزهای رسیده و بعد هم یک چوب دیگر تا بتواند مثل بازیگران سیرک روی آن معلق بزند. از ماه دسامبر تا ماه مارس که شبها سردتر می شدند و زندگی در بیرون از خانه با طوفان و بادهای شمالی غیرقابل تحمل می شد، او را به اتاق خواب می‌آوردند، در قفسی می‌گذاشتند و روی قفس هم یک شال می‌کشیدند؛ گرچه دکتر اوربینو مشکوک بود که غده های آماس کرده طوطی نشانه یک مرض عفونی مزمن باشد که معمولا سگها و اسبها به آن مبتلا می شوند و بعید نیست هم اتاقی شدن با او مرض عفونی را به آنها نیز سرایت بدهد. سالهای سال پرهای بال او را چیده و او را آزاد گذاشته بودند تا به هرجا می‌خواهد قدم زنان به گردش برود. پاهایش مثل یک اسب سوار پیر طوق انداخته بودند. یک روز از قفسه های آشپزخانه بالا رفت؛ مثلا می‌خواست آرتیست بازی در آورد و معلق بزند که ناگهان در دیگی افتاد که در آن گوشت می پختند. مثل زمانی که در کشتی‌های بادبانی زندگی می‌کرد، خیال کرد که این کشتی کوچک داغ دارد غرق می شود. مثل ناخدا فریاد می‌کشید که خودتان را نجات دهید. به فکر این و آن نباشید خودتان را نجات دهید، خداوند به او رحم کرد چون آشپز با ملاقه از دیگ بیرونش کشید. کمی سوخته و پرهایش همه ور آمده بود. ولی به هر حال زنده مانده بود. از آن به بعد حتی روزها هم او را در قفس نگاه می داشتند؛ گرچه عقیده عامه این بود که اگر طوطی را مدام در قفس نگاه بداری، آنچه را که فراگرفته، فراموش خواهد کرد. فقط ساعت چهار بعداز ظهر که هوا کمی خنک می شد او را بیرون می کشیدند و دکتر اوربینو در حیاط خلوت تدریس خود را آغاز می کرد. هیچ کس متوجه نشده بود که در طی آن مدت، بال‌های او رشد کرده و خیلی بلند شده بودند. و آن

صفحه 39 از 536