نام کتاب: عشق در زمان وبا
زن روبروی او نشست و شروع کرد به صحبت کردن، البته با اسپانیولی ثقیل که فهم آن برای اسپانیولی‌های آمریکای لاتین اندکی مشکل بود. گفت: «دکتر، این جا منزل خودتان است. ولی انتظار نداشتم به همین زودی تشریف فرما بشوید.»
دکتر اوربینو حس کرد که دستش را خوانده اند. با تمام قلب، او را ورانداز کرد. سوگواری صمیمانه او را درک کرد، وقار غم او را فهمید و آن وقت تازه فهمید که آن ملاقات تا چه حد بیهوده است. چون زن خیلی بیشتر از خود او از محتویات آن نامه اطلاع داشت. نامه‌ای که خرمیا د سنت آمور در آن همه چیز را بیان و حلاجی کرده بود. قضیه از این قرار بود. زن، تا چند ساعت مانده به مرگ، او را همراهی کرده بود، درست همان طور که حدود بیست سال او را همراهی کرده بود. با وفاداری و علاقه‌ای فروتنانه که بسیار به عشق شباهت داشت، بدون این که کسی در این شهر مرکز استان از آن مطلع شده باشد. شهری خواب آلود که همه حتی از اسرار دولتی نیز باخبر بودند. در یک مسافرخانه در پورت دُ پرنس با هم آشنا شده بودند. زن اهل آن شهر بود. در آنجا متولد شده بود. مرد نیز سالهای اول متواری بودن خود را در آنجا گذرانده بود. سال بعد، زن برای مدت کوتاهی به اینجا آمد تا ملاقاتش کند؛ گرچه هر دوی آنها بدون این که قبلا در این مورد با هم مذاکره ای کرده باشند، به خوبی می دانستند که زن به آنجا آمده تا برای ابد در کنار او باشد. هفته‌ای یک بار عکاسخانه را حسابی تمیز و مرتب می کرد ولی حتی فضول‌ترین و مشکوک‌ترین همسایه‌ها نیز فقط ظاهر را دیده و از واقعیت امر بی‌اطلاع بودند. همگی تصور می‌کردند که معلول بودن خرمیا د سنت آمور خیلی بیشتر از زانوان شکسته‌اش است. حتی خود دکتر اوربینو هم به دلایل منطقی علم طب همین تصور را می کرد. اگر خود مرد در نامه برایش شرح

صفحه 19 از 536