نام کتاب: عشق در زمان وبا
لباس پوشیده بود مسخره می کردند. کالسکه چی با شلاق آنها را تهدید و دور می‌کرد. دکتر اوربینو که خود را برای ملاقاتی محرمانه آماده کرده بود خیلی دیر متوجه شد که ساده لوحی کسانی به سن و سال او، از هر گونه ساده لوحی دیگر خطرناک تر است.
خانه پلاک نداشت و نمای آن با سایر خانه‌های فقیرانه اطرافش چندان تفاوتی نداشت. فقط یک پنجره داشت که پشت آن پرده‌هایی توری آویزان بود. در خانه را از یک کلیسای قدیمی برداشته و در آنجا کار گذاشته بودند. کالسکه چی ریسمان زنگ را کشید و بعد وقتی مطمئن شد که نشانی صحیح است به دکتر کمک کرد تا از کالسکه پیاده شود. در خانه بدون سر و صدا باز شده بود. در دهلیز نیمه تاریک زنی که سنی از او می‌گذشت ظاهر شد. سراپا مشکی پوشیده و یک گل سرخ هم به پشت گوش خود فرو کرده بود. حدود چهل سال از عمرش می گذشت، با این حال زن دورگه بسیار زیبایی بود. چشمانی زاغ و نگاهی ظالمانه داشت و گیسوانش را هم بالای سر جمع کرده بود، مثل کلاهخودی از پشم فلزی. دکتر اوربینو او را نشناخت. گرچه بارها در هوای مه آلود عکاسخانه وقتی با عکاس شطرنج بازی می‌کرد او را دیده بود و چندین بار نیز برای او نسخه ای از گنه‌گنه نوشته بود چون زن مالاریا داشت. دستش را به طرف او دراز کرد و زن نیز دست او را مابین دستان خود گرفت. به خاطر این نبود که بخواهد خیرمقدم بگوید، بلکه صرفا می خواست به او کمک کند تا داخل شود. اتاق بزرگ بود. هوای آن با زمزمه هایی نامرئی به جنگل شباهت داشت. مملو بود از مبل و اثاثیه بسیار زیبا که هر کدام با سلیقه سر جای مناسب خود گذاشته شده بودند. دکتر اوربینو بدون دلتنگی به یاد یک مغازه عتیقه فروشی افتاد که در شهر پاریس دیده بود؛ در یک روز دوشنبه پاییزی در قرنی که پایان یافته بود، در خیابان مونمارت شماره ۲۶.

صفحه 18 از 536