نام کتاب: عشق در زمان وبا
بیشتر بدان آشنایی داشت به ندرت پیش آمده بود که مثل آن یکشنبه ظاهرا بدون دلیل خاصی بی گدار به آب بزند و به آن محله شلوغ و قدیمی بردگان پا بگذارد. کالسکه چی که در کوچه پس کوچه‌ها راه خود را گم می‌کرد، بارها نشانی را از عابران جویا شد. هنگام عبور از کنار آب‌های مردابی و باتلاقی، دکتر اوربینو غلظت، سکوت شوم و بوی بد مرداب را به یاد آورد. بوی بدی که انگار از جسد گندیده و به خود رهاشده ای در یک باتلاق برمی خاست. بوی گندی که در سحرهای بی خوابی به حیاط خلوت او می‎‌رسید و آمیخته به عطر ملایم گل‌های یاس به اتاق خوابش می‌آمد. نسیمی گذران از زندگی گذشته‌اش که دیگر ربطی به او نداشت. آن بوی گند که با دلتنگی خاطرات گذشته در نظرش رنگی شاعرانه گرفته بود اکنون خود واقعی‌اش را آشکار ساخته بود. کالسکه در سطح ناهموار کوچه‌ها، تلق‌تلق‌کنان بالا و پایین می‌رفت، از روی گل و شل به اشکال پیش می رفت، در جاهایی که لاشخورها به جان پس ماندہ لاشه های کشتارگاه افتاده بودند، لاشه هایی که جذر و مد دریا آنها را تا آنجا پیش کشانده بود. برخلاف قسمت مدرن شهر که خانه‌هایش آجری بودند، خانه های آن محله فقرا را با چوب درست کرده بودند و هر کدام نیز یک شیروانی داشتند. اغلب خانه ها را الوارهای چوبی از سطح زمین جدا میکرد. آن هم به خاطر این که فاضلاب روباز که از اسپانیولی‌ها برایشان به ارث باقی مانده بود، داخل خانه نشود. همه چیز حالتی مفلوک و متروک داشت. از میکده های فقیرانه، صدای موسیقی فقرای لامذهب گوش فلک را کر می کرد. موسیقی و رقصی که به خدا و به جشن مذهبی ربطی نداشت.
عاقبت نشانی خانه را پیدا کردند. یک مشت پسربچه ولگرد و برهنه پشت سر کالسکه به راه افتاده بودند و کالسکه چی را که مثل دلقک‌ها

صفحه 17 از 536