غرق شده را به دست آورد. واقعیت داشت. در بعدازظهری نورانی یکمرتبه به او الهام شده بود. به دریا نگاهی انداخته و دیده بود چنان صاف است که به یک صفحه فلزی شباهت دارد. خزههایی با گل های مسموم کننده انبوه ماهی ها را به سطح آب کشانده بود. پرندگان ماهی خوار، بال زنان در آسمان جمع شده بودند و ماهیگیران در قایق های خود با پاروها از روی معجزه ممنوع فراریشان می دادند، استفاده از گلهای زهرآلودی که ماهیها را بیهوش میکردند از همان زمان استعمار ممنوع شده بود. با این حال عملی بود بسیار عادی در بین ماهیگیران کارائیب. در روز روشن هم به این شیوه ماهی میگرفتند تا زمانی که عاقبت استفاده از دینامیت مرسوم شد. یکی از سرگرمیهای فلورنتینو آریثا در زمانی که فرمینا داثا در سفر بود این بود که به روی صخرهها می رفت تا تماشا کند که چگونه ماهیگیران قایق های خود را با تورهای بزرگ ماهیگیری پر می کردند؛ با ماهیهای به خواب رفته. در همان حال یک گروه پسر بچه که مثل سگ ماهی شنا می کردند از کسانی که در آنجا بودند تقاضا میکردند سکه ای به دریا بیندازند تا آنها بروند و آن را از ته دریا بیرون بیاورند. همان پسربچه ها بودند که با شنا خود را به کشتی های اقیانوس پیما می رساندند و در آمریکا و اروپا مقالات بسیاری از مهارت زیرآبی رفتن آنها نوشته شده بود. فلورنتینو آریثا با آنها از خیلی وقت پیش آشنایی داشت، خیلی قبل از عشق. ولی هرگز به فکرش ترسیده بود که ممکن است آنها بتوانند گنجینه مدفون در دریا را بیرون بیاورند. آن روز بعدازظهر به آن فکر کرد و از روز یکشنبه بعد تا تقریبا یک سال بعد، به هنگام بازگشت فرمینا داثا، دلیل دیگری نیز پیدا کرد تا غرق در افکار تب آلود، به هذیان فرو برود. *ائوکلیدس*، یکی از آن
Euclides