نام کتاب: عشق در زمان وبا
که بدون اجازه رسمی نامزدش قادر نیست در آن جشن شرکت کند. فلورنتینو آریثا، آن شب در آن میهمانخانه بود و داشت با لوتار توگوت ورق بازی می‌کرد که به او خبر دادند تلگرافی بسیار فوری در انتظار اوست.
تلگرافچی دهکده فونسکا با هفت ایستگاه دیگر تماس گرفته بود تا فرمینا داثا بتواند از فلورنتینو بپرسد که اجازه دارد در آن جشن رقص شرکت کند یا نه. ولی فرمینا حتی با گرفتن جواب مثبت هم، قانع نشد و خواست تا تلگرافچی آن طرف سیم ثابت کند که جواب واقعا مال فلورنتینو آریثا است. و فلورنتینو بیش از آن که به خود ببالد، حیرت زده شد و جمله ای را تلگراف کرد که شکی باقی نمی گذاشت: «به او بگویید که به ملکه الهه‌ها سوگند.» فرمینا داثا رمز را درک کرد، به اولین ضیافت رقص خود رفت، تا ساعت هفت صبح در آن جا ماند و بعد به سرعت به خانه برگشت تا لباس عوض کند و با عجله به مراسم نماز کلیسا برود. در آن زمان، در ته صندوق خود، نامه هایی بسیار بیشتر از نامه و تلگراف‌هایی که پدرش از او ربوده بود، پنهان کرده بود. یاد گرفته بود که مثل زن‌های شوهردار رفتار کند. پدرش تغییراتش را به این حساب گذاشته بود که سرانجام زمان و دوری، رؤیاهای نوجوانی او را خاموش کرده است، با این حال هرگز درباره نقشه ازدواج با او صحبتی نکرد. رفتار آنها با هم رسمی باقی ماند. از زمانی که پدرش عمه اسکولاستیکا را بیرون کرده بود، رفتارشان رسمی شده بود و همین مسئله باعث شده بود که همزیستیشان چنان آرام پیش برود که همه خیال کنند رابطه شان کاملا بر علاقه و عاطفه‌ای دوجانبه استوار است.
در همان دوران بود که فلورنتینو آریثا تصمیم گرفت تا در نامه‌هایش به او بگوید که خیال دارد به خاطر او برود و گنجینه مدفون آن کشتی

صفحه 145 از 536