نام کتاب: عشق در زمان وبا
چنان اسرارآمیز که همه را به شک انداخته بود که آن ازدواج به خاطر عشق نبوده و صرفا برای پوشاندن عملی است زودتر از موعد، یک کلاه شرعی است که بر اشتباه به خوبی سرپوش می گذارد.
بیست و پنج سال بعد، لورنزو داثا هنوز حالیش نمی شد که آن همه سختگیری نسبت به ماجرای عاشقانه دخترش، درست تکرار همان عیب و نقص داستان خودش است. با برادرزن و اقوام دیگر در آن مورد آه و ناله و شکایت می کرد، درست عین زمانی که خود آنها در مورد ازدواج او، آه و ناله و شکایت و اعتراض کرده بودند. به هر حال دخترش از وقتی که او صرف درددل و شکایت می کرد، استفاده می کرد و فرصت به دست می آورد تا به عشق خود رسیدگی کند. در نتیجه همان طور که پدرش در زمین های حاصلخیز برادرزن، مشغول اخته کردن گاوهای نر جوان و رام کردن قاطرهای چموش بود، او آزادانه با گروه دختر دایی ها به سرپرستی ئیلده براندا که از همه آنها خوشگل تر و با او همدست تر بود به گردش می رفت. آن دختر با عشقی بدون آتیه، عاشق مردی بود که بیست سال از خودش بزرگتر بود و دلش به این خوش بود تا فقط از دور نگاهی دزدکی با او رد و بدل کند.
پس از اقامتی که بیش از حد در دهکده وایه دوپار طول کشیده بود، سفر خود را ادامه دادند. از کوه ها پایین رفتند و به دشتهایی پر از گل پا گذاشتند که مثل رؤیا زیبا بود. به هر دهکده ای می رسیدند، درست مثل همان دهکده اول، با آتش بازی و موسیقی و ترقه درکردن به آنها خیرمقدم گفته می شد. اقوام جدیدی را ملاقات می‌کرد که همدست او بودند و پیغام های تلگرافی را بلافاصله به گوش او می‌رساندند. چندی نگذشت که فرمینا داثا متوجه شد که ورود او در یک بعدازظهر به دهکده وایه دوپار هیچ فرقی با ورود او به آن دهکده دیگر ندارد. دید که در آن

صفحه 142 از 536