محسوب می شد، آن هم درست موقعی که شطرنج برای دکتر به صورت یک فکر ثابت در آمده و علاقه ای شده بود تسخیرناپذیر. فقط چند حریف برایش باقی مانده بود ولی آنها نیز آن شهوت سیری ناپذیر را ارضاء نمی کردند.
از تصدق سر دکتر، خرمیا د سنت آمور به مقام شایسته خود رسیده بود. دکتر حامی مطلق او شده بود. بدون هیچ گونه تحقیقات ضامن او می شد، حتی زحمت این را هم به خود نمی داد تا بفهمد او در واقع چگونه موجودی است، چه کاره است یا در کدام جنگ بدون افتخار آن طور معلول و مفلوک شده است. آخر سر هم به او پولی قرض داده بود تا عکاسخانه اش را باز کند. خرمیا د سنت آمور با صداقتی زاهدانه آن مبلغ را تا شاهی آخر پس داده بود. پس دادن بدهی بلافاصله پس از انداختن اولین عکس شروع شده بود، عکس کودکی که از برق منیزیوم دوربین چهره اش وحشتزده افتاده بود.
دکتر تمام این کارها را به خاطر شطرنج انجام می داد. در ابتدا، بازی را ساعت هفت، پس از صرف شام آغاز می کردند. حریف از آن جایی که بسیار ماهرتر از دکتر بود خیلی به او آوانس می داد، ولی رفته رفته آوانس ها کمتر و کم تر شد و عاقبت با هم مساوی شدند. بعد در زمانی که آقای *گالیلئو داکونته* اولین سالن سینمای شهر را افتتاح کرده خرمیا د سنت آمور که به صورت مشتری پروپاقرص او در آمده بود، فقط در شب هایی که فیلم جدیدی نشان نمی دادند، می رفت تا با دکتر شطرنج بازی کند.
تا آن زمان چنان با دکتر رفیق شده بود که دکتر همراه او به سینما می رفت، البته همیشه بدون همسرش، دلیل آن هم این بود که آن خانم
از تصدق سر دکتر، خرمیا د سنت آمور به مقام شایسته خود رسیده بود. دکتر حامی مطلق او شده بود. بدون هیچ گونه تحقیقات ضامن او می شد، حتی زحمت این را هم به خود نمی داد تا بفهمد او در واقع چگونه موجودی است، چه کاره است یا در کدام جنگ بدون افتخار آن طور معلول و مفلوک شده است. آخر سر هم به او پولی قرض داده بود تا عکاسخانه اش را باز کند. خرمیا د سنت آمور با صداقتی زاهدانه آن مبلغ را تا شاهی آخر پس داده بود. پس دادن بدهی بلافاصله پس از انداختن اولین عکس شروع شده بود، عکس کودکی که از برق منیزیوم دوربین چهره اش وحشتزده افتاده بود.
دکتر تمام این کارها را به خاطر شطرنج انجام می داد. در ابتدا، بازی را ساعت هفت، پس از صرف شام آغاز می کردند. حریف از آن جایی که بسیار ماهرتر از دکتر بود خیلی به او آوانس می داد، ولی رفته رفته آوانس ها کمتر و کم تر شد و عاقبت با هم مساوی شدند. بعد در زمانی که آقای *گالیلئو داکونته* اولین سالن سینمای شهر را افتتاح کرده خرمیا د سنت آمور که به صورت مشتری پروپاقرص او در آمده بود، فقط در شب هایی که فیلم جدیدی نشان نمی دادند، می رفت تا با دکتر شطرنج بازی کند.
تا آن زمان چنان با دکتر رفیق شده بود که دکتر همراه او به سینما می رفت، البته همیشه بدون همسرش، دلیل آن هم این بود که آن خانم
Galileo Daconte