سراپا از آب خیسشان کرد. در عبور از لبه پرتگاهها نفس در سینه حبس کردند. بخاراتی که از پایین بالا میزد، نفس را بند می آورد و خواب آلودشان می کرد. در روز سوم سفر، قاطری که از دست خرمگسها جانش به لب رسیده بود، با مردی که سوارش بود، به دره سقوط کرد و به دنبال خود هفت قاطر دیگر را که با طناب به هم بسته شده بود، پایین کشید. صدای طنین فریاد آن مرد و آن حیوانات در حال سقوط، تا چندین ساعت بعد، در کوره راهها و صخره های کوهستانی می پیچید. آن صدا تا سالیان سال بعد نیز همچنان در گوشهای فرمینا داثا باقی مانده بود. تمام اثاثیه او که روی یکی از آن قاطرها بسته شده بودند، همراه قاطر به پایین سقوط کرد. سقوط یک قرن به طول انجامید و سرانجام در آن پایین خاتمه یافت. به قاطرچی مرده و به قاطرهای تکه تکه شده فکر نکرد، افسوس میخورد که چرا قاطر خودش نیز با طناب به آن قاطرهای سقوط کرده بسته نشده بود.
اولین باری بود که سوار بر قاطر سفر می کرد. وحشت و مشقت سفر برایش دوچندان شده بود، اطمینان داشت که دیگر هرگز فلورنتینو آریثا را نخواهد دید و نامه های تسکین دهنده او را دریافت نخواهد کرد. از همان ابتدای سفر کلمه ای با پدرش حرف نزده بود و پدرش نیز چنان غرق در افکار خود بود که فقط در مواقع بسیار ضروری با او حرفی می زد یا از طریق قاطرچی ها برایش پیغام می فرستاد. وقتی بخت یاریشان می کرد، در جاده به مسافرخانه هایی برخورد میکردند که غذاهای محلی کوهستانی داشتند. دختر به آنها لب نمیزد. در مسافرخانه تخت های سفری کرایه می کردند؛ تخت هایی که عرق بدن و ادرار از مدتها قبل در آنها نفوذ کرده و لکههایش بر جای مانده بود. ولی آنها اغلب شب ها را در اردوگاه های سرخ پوستان بومی به سر میبردند. خوابگاههایی در هوای
اولین باری بود که سوار بر قاطر سفر می کرد. وحشت و مشقت سفر برایش دوچندان شده بود، اطمینان داشت که دیگر هرگز فلورنتینو آریثا را نخواهد دید و نامه های تسکین دهنده او را دریافت نخواهد کرد. از همان ابتدای سفر کلمه ای با پدرش حرف نزده بود و پدرش نیز چنان غرق در افکار خود بود که فقط در مواقع بسیار ضروری با او حرفی می زد یا از طریق قاطرچی ها برایش پیغام می فرستاد. وقتی بخت یاریشان می کرد، در جاده به مسافرخانه هایی برخورد میکردند که غذاهای محلی کوهستانی داشتند. دختر به آنها لب نمیزد. در مسافرخانه تخت های سفری کرایه می کردند؛ تخت هایی که عرق بدن و ادرار از مدتها قبل در آنها نفوذ کرده و لکههایش بر جای مانده بود. ولی آنها اغلب شب ها را در اردوگاه های سرخ پوستان بومی به سر میبردند. خوابگاههایی در هوای