نام کتاب: عشق در زمان وبا
احساس تنهایی نمی کرد بلکه حتی به نظرش می رسید که او، آنجا در کنارش است. شاید به همان دلیل بود که خانمی که سنی از او می‌گذشت نیز در آن مسافرخانه زندگی می کرد. خانمی بسیار خوش پوش با موهایی نقره فام که خود را با زندگی طبیعی زنهای برهنه مخلوط نمی‌کرد. همه آن زن‌ها به نحوی مقدسانه به او احترام می‌گذاشتند. جوانکی با او آشنا شده و در جوانی او را بدان جا کشانده و پس از آن که چند سالی حسابی از او سوء استفاده کرده بود، او را به حال خود رها کرده و رفته بود. با این حال با وجود این که آبرویی برایش باقی نمانده بود، حتی موفق شده بود ازدواج خوبی هم بکند. اکنون، هنگامی که دیگر پیر و بدون شوهر مانده بود، دو پسر و سه دخترش اصرار داشتند که برود و با آنها زندگی کند، ولی او ترجیح داده بود به آنجا بیاید و در مصاحبت مهربانانه زنهای گناهکار به زندگی خود ادامه دهد. اتاق او، خانه اش بود و همین باعث شده بود تا با فلورنتینو آریثا وجه مشترکی پیدا کند. می‌گفت که او مردی فهمیده و دانشمند خواهد شد و شهرت جهانی پیدا خواهد کرد، چون تنها مردی بود که در چنان محلی روح خود را با ادبیات غنی می ساخت؛ در بهشتی که عصاره شهوت بود. فلورنتینو آریثا نیز به نوبه خود چنان به او علاقه مند شده بود که برای کمک به او، همراهش به بازار می رفت. اغلب بعدازظهرها را هم با هم می‌نشستند و صحبت می کردند. ظاهرا زنی بود که در مسائل عاشقانه عاقل و باتجربه بود، چون بدون این که پسرک راز خود را بر او فاش کند، توصیه های مفیدی به او عرضه کرده بود.
قبل از عشق فرمینا داثا از وسوسه‌‌های بی‌شماری که دم دستش بودند حذر کرده بود و حالا که دیگر اصلا به دام نمی‌افتاد، حال که با او رسما نامزد شده بود.
به این شکل فلورنتینو آریثا با آن دخترک ها زندگی می کرد و در شادی

صفحه 125 از 536