کتاب خواندن و نامه های عاشقانه نوشتن. به این شکل فلورنتینو در انتظار رسیدن زمان موعود رسمی کردن نامزدی، وقت خود را بیشتر در آنجا می گذراند تا در اداره یا خانه. گاه پیش می آمد که ترانزیتو فقط موقعی او را در خانه می دید که لباس عوض میکرد.
کتاب خواندن برایش عادتی شد سیری ناپذیر. از وقتی که مادرش به او خواندن و نوشتن آموخته بود برایش کتاب های مصوری از آثار نویسندگان شمال اروپا میخرید. کتابهایی که به عنوان قصه یا داستان های ویژه نوجوانان فروخته می شدند، ولی در واقع کتاب هایی بودند بسیار منحرف کننده با داستان هایی بس خشن که به سن و سال خواننده توجهی نداشت.
در پنج سالگی قطعاتی از آن کتاب ها را حفظ کرده بود و در کلاس درس یا در محافل ادبی مدرسه دکلمه می کرد. آن کتاب ها، به رغم آن همه آشنایی با آنها، هنوز در نظرش مخوف و ترسناک جلوه می کردند، ترسی که شدت هم گرفته بود. بعد متوجه شعر شد و این به آن می ماند که در وسط بیابانی برهوت به واحهای سبز و خرم پا گذاشته باشد. در همان سنین بلوغ، تمام کتاب ها را به محض انتشار می خواند. کتابها را مادرش از کتابفروشی های دست دوم می خرید. ناشر آن کتابها به عموم مخاطبان نظر داشت و هر نوع کتابی چاپ می کرد؛ از هومر گرفته تا آثار بی ارزشترین شعرای محلی. ولی برای او اهمیتی نداشت. به هر حال کتاب های تازه منتشر شده را می خواند، هر چه بود، بود. انگار سرنوشت بود که به او فرمان می داد. در طی سالهای سال کتاب خوانی، هرگز نفهمید چه کتابی خوب است و چه کتابی بد. تنها چیزی را که درک کرد این بود که نظم را به نثر ترجیح می داد و بین اشعار هم اشعار عاشقانه را بیشتر دوست داشت. پس از دو مرتبه خواندن آنها، خودبخود اشعار را
کتاب خواندن برایش عادتی شد سیری ناپذیر. از وقتی که مادرش به او خواندن و نوشتن آموخته بود برایش کتاب های مصوری از آثار نویسندگان شمال اروپا میخرید. کتابهایی که به عنوان قصه یا داستان های ویژه نوجوانان فروخته می شدند، ولی در واقع کتاب هایی بودند بسیار منحرف کننده با داستان هایی بس خشن که به سن و سال خواننده توجهی نداشت.
در پنج سالگی قطعاتی از آن کتاب ها را حفظ کرده بود و در کلاس درس یا در محافل ادبی مدرسه دکلمه می کرد. آن کتاب ها، به رغم آن همه آشنایی با آنها، هنوز در نظرش مخوف و ترسناک جلوه می کردند، ترسی که شدت هم گرفته بود. بعد متوجه شعر شد و این به آن می ماند که در وسط بیابانی برهوت به واحهای سبز و خرم پا گذاشته باشد. در همان سنین بلوغ، تمام کتاب ها را به محض انتشار می خواند. کتابها را مادرش از کتابفروشی های دست دوم می خرید. ناشر آن کتابها به عموم مخاطبان نظر داشت و هر نوع کتابی چاپ می کرد؛ از هومر گرفته تا آثار بی ارزشترین شعرای محلی. ولی برای او اهمیتی نداشت. به هر حال کتاب های تازه منتشر شده را می خواند، هر چه بود، بود. انگار سرنوشت بود که به او فرمان می داد. در طی سالهای سال کتاب خوانی، هرگز نفهمید چه کتابی خوب است و چه کتابی بد. تنها چیزی را که درک کرد این بود که نظم را به نثر ترجیح می داد و بین اشعار هم اشعار عاشقانه را بیشتر دوست داشت. پس از دو مرتبه خواندن آنها، خودبخود اشعار را