با همان شوق و شعف همیشگی و بدون واهمه های ناگهانی قبلی. نامه ها رفته رفته لحنی خودمانی تر به خود گرفتند، مثل نامه هایی شدند که زن و شوهرها برای هم می نویسند. هیچ چیز رؤیاهای آنها را مختل نمی ساخت.
زندگی فلورنتینو آریثا عوض شده بود. آن عشق دوجانبه چنان اعتماد به نفس و نیرویی به او عطا کرده بود که هرگز چنان قدرتی را در خود ندیده بود. در کار خود چنان مهارتی نشان داده بود که لوتار توگوت به سهولت او را به عنوان جانشین خود پذیرفت. عجالتا برنامه ریزی آن مدرسه تلگراف و مغناطیس راکد مانده بود و مردک آلمانی وقت آزادش را برای کاری صرف می کرد که بیش از هر چیز دیگری به آن علاقه داشت. یعنی می رفت و در بندر آکوردئون مینواخت و با ملوانان آبجو می خورد و به همراه آنان در آخر شب سر و کارش به فاحشه خانه میکشید. مدتها طول کشید تا فلورنتینو آریثا متوجه شد چرا لوتار توگوت در آن محل تا آن حد محبوبیت دارد. آنجا را خریده بود و علاوه بر آن سرپرست شب پرههای بندر نیز شده بود. با صرفه جوییهای سالیان دراز، آنجا را قسطی خریده بود. ولی کسی که به جای او مدیریت آن جا را به عهده گرفته بود، مردی بود لاغر مردنی، با موهایی که به ماهوت پاک کن شباهت داشت. چنان خوش قلب بود که هیچ کس به عقلش نمی رسید چگونه میتواند چنان محلی را اداره کند. مدیر بسیار لایقی بود. لااقل به نظر فلورنتینو آریثا چنین می رسید؛ بدون این که خودش صحبتی کرده باشد، مدیر به او گفت که اتاقی برای شخص او تخصیص داده است و آن هم نه موقتی، بلکه تا هر وقت که دلش بخواهد. آن هم نه تنها برای حل مسائل پایین تنه اش (البته اگر تصمیم می گرفت آن مسائل را حل کند) بلکه به خاطر این که جای ساکت و آرامی داشته باشد برای با خیال آسوده
زندگی فلورنتینو آریثا عوض شده بود. آن عشق دوجانبه چنان اعتماد به نفس و نیرویی به او عطا کرده بود که هرگز چنان قدرتی را در خود ندیده بود. در کار خود چنان مهارتی نشان داده بود که لوتار توگوت به سهولت او را به عنوان جانشین خود پذیرفت. عجالتا برنامه ریزی آن مدرسه تلگراف و مغناطیس راکد مانده بود و مردک آلمانی وقت آزادش را برای کاری صرف می کرد که بیش از هر چیز دیگری به آن علاقه داشت. یعنی می رفت و در بندر آکوردئون مینواخت و با ملوانان آبجو می خورد و به همراه آنان در آخر شب سر و کارش به فاحشه خانه میکشید. مدتها طول کشید تا فلورنتینو آریثا متوجه شد چرا لوتار توگوت در آن محل تا آن حد محبوبیت دارد. آنجا را خریده بود و علاوه بر آن سرپرست شب پرههای بندر نیز شده بود. با صرفه جوییهای سالیان دراز، آنجا را قسطی خریده بود. ولی کسی که به جای او مدیریت آن جا را به عهده گرفته بود، مردی بود لاغر مردنی، با موهایی که به ماهوت پاک کن شباهت داشت. چنان خوش قلب بود که هیچ کس به عقلش نمی رسید چگونه میتواند چنان محلی را اداره کند. مدیر بسیار لایقی بود. لااقل به نظر فلورنتینو آریثا چنین می رسید؛ بدون این که خودش صحبتی کرده باشد، مدیر به او گفت که اتاقی برای شخص او تخصیص داده است و آن هم نه موقتی، بلکه تا هر وقت که دلش بخواهد. آن هم نه تنها برای حل مسائل پایین تنه اش (البته اگر تصمیم می گرفت آن مسائل را حل کند) بلکه به خاطر این که جای ساکت و آرامی داشته باشد برای با خیال آسوده