نام کتاب: عشق در زمان وبا
و با گذشت زمان در می یافتند که واقعا همدیگر را دوست دارند یا نه. پیشنهاد کرد که تا پایان جنگ دست نگاه دارند. فلورنتینو آریثا کاملا با این پیشنهاد موافق بود؛ مسئله باید در خفا می ماند، نه تنها به خاطر دلایل قانع کننده مادرش، بلکه چون به اخلاق زاهدانه خود وارد بود. با طولانی بودن نامزدی هم موافق بود. گرچه تعیین زمان مادرش به نظر او چندان واقعی به نظر نمی رسید چون کشور، پس از بیش از نیم قرن استقلال، حتی یک روز هم صلح به خود ندیده بود.
گفت: «اگر بخواهیم در انتظار صلح بمانیم، پیر خواهیم شد.»
پدرخوانده اش، آن پزشک داروهای گیاهی که داشت بر حسب اتفاق در آن مکالمه شرکت می کرد، عقیده داشت که جنگها هیچ وقت مانع کاری نمی شوند. چون جنگ به نظر او فقط نبردی بود بین افراد فقیری که آنها را به ضرب شلاق مثل گاومیش‌های ارباب‌ها در جنگ سیخ می زدند تا به جان سربازهای پابرهنه ای بیفتند که دولت، آنها را با شلاق پیش می راند.
گفت: «جنگ در آن بالاها در کوهستان است نه در این جا. از وقتی سن عقلم می رسد در شهرها مردم را فقط با مقررات به قتل رسانده اند نه با تیر و تفنگ.»
به هر حال جزئیات ازدواج با نامه های هفته بعد، حل شدند. فرمینا داثا بنابر توصیه عمه اسکولاستیکا تعویق دو ساله را قبول کرد. طبعا بدون آن که در این مورد کلمه ای از دهانش خارج بشود. یک راز مطلق. به فلورنتینو آرثا هم پیشنهاد کرد که صلاح در این است وقتی او قسمت دوم مدرسه را به پایان رساند، در ایام تعطیلات کریسمس بیاید و از او رسما خواستگاری کند. به این شکل می توانستند موافقت پدر را بنابر میل خود به دست آورند. می توانستند تا آن زمان موعود به نامه نگاری ادامه دهند؛

صفحه 120 از 536