نام کتاب: عشق در زمان وبا
ترانزیتو آریثا مشکل آنها را حل می کرد و چنان به اصل و نسبشان احترام می‌گذاشت که خیلی از آنها وقتی از مغازه خارج می شدند بیشتر به خاطر رفتار احترام آمیزش سپاسگزار بودند تا برای لطفی که در حقشان انجام داده بود. در عرض کمتر از ده سال با جواهراتی که از گرو در آمده و بار دیگر با هق هق گریه به گرو گذاشته شده بودند، چنان آشنا شده بود که انگار همه آنها به خودش تعلق داشتند. همه پولی را که از این راه پس انداز می کرد، به سکه های طلا تبدیل کرده بود. آنها را در کوزه‌ای سفالی می‌ریخت و زیر تختخواب خود مخفی می کرد. و درست در همان ایام بود که پسرش به او خبر داد که قصد ازدواج دارد. نشست و خوب حساب کرد و دید که می تواند به سهولت برای پنج سال، اجاره ای را که مستأجران دیگر می پرداختند، به تنهایی بپردازد. اصلا به امید خدا و با زیرکی و کمی اقبال خوش ممکن بود بتواند قبل از مرگ خانه ای بخرد. خانه ای برای دوازده نوه ای که همیشه آرزویشان را داشت. فلورنتینو آریثا نیز به نوبه خود ترفیع گرفته و معاون بخش تلگراف پستخانه شده بود و لوتار توگوت خیال داشت که وقتی خودش سال آینده می رفت تا مدرسه تلگراف و مغناطیس را اداره کند، او را به جای خود، به مدیریت تلگرافخانه بنشاند.
بدین طریق قسمت مالی ازدواج حل شده بود. با این حال ترانزیتو آریثا عقیده داشت که باید احتیاط را از دست نداد و در مسئله انتهایی را نیز در نظر گرفت و حل کرد. یکی این که تحقیقات لازم را انجام دهد و بفهمد لورنزو داثا در واقع چه کسی است، در این باره فقط توجه به لهجه او نشان می داد اهل کجاست، ولی هیچ کس نمی‌‌دانست اصل و نسب او چی است و درآمدش از کجاست. مسئله دوم این بود که نامزدی آنها باید خیلی طول می کشید تا نامزدها خوب با اخلاق و رفتار هم آشنا می‌شدند

صفحه 119 از 536