نام کتاب: عشق در زمان وبا
بودند، در قسمت پشت اتاق خواب، یک میز و چهار صندلی گذاشته بودند که هم در آن جا غذا می خوردند و هم به عنوان میز تحریر از آن استفاده می شد. در آنجا فلورنتینو آریثا ننوی بزرگ خود را به دیوار آویخته بود که وقتی تا سحر چیز می نوشت بتواند روی آن استراحتی بکند. برای دو نفر، فضایی بود اندازه و مناسب. ولی برای نفر سوم جا نبود؛ به خصوص برای دوشیزه‌ای که در آن مدرسه معتبر درس می خواند. دختر خانمی که پدرش خانه ای رو به ویرانی را طوری تعمیر کرده بود که انگار تازه ساز است. آن هم در شرایطی که برخی از خانواده های اشرافی با نام خانوادگی هفت کلمه ای، در موقع خواب، مدام در دلهره بودند که سقف روی سرشان خراب نشود. ترانزیتو آریثا با صاحبخانه قرار گذاشته بود که از ایوان حیاط خلوت هم استفاده کند، البته به شرط این که از خانه برای پنج سال، بسیار خوب مواظبت کند و آسیبی به آن وارد نیاورد.
وجه لازم را هم در اختیار داشت. علاوه بر فروش لوازم خرازی، پارچه های باند شده و لوله های لاستیکی شریان بند نیز می فروخت درآمدش زندگی ای فروتنانه را کفاف می‌داد. در ضمن به چند تا از مشتری های آبرومند خود که اکنون به خاک سیاه نشسته بودند پول قرض می داد. این مشتری های آبرومند بهره گزاف او را قبول می‌کردند چون می دانستند زنی است رازدار که می توان رویش حساب کرد. دهن لق نبود. با این روش پس انداز خود را چند برابر کرده بود. خانم های ملکه وار در جلوی مغازه اش بدون ندیمه یا مستخدمه های مزاحم از کالسکه پیاده می شدند، به مغازه می‌رفتند و وانمود می کردند که می خواهند پارچه های توری هلندی با روبان خریداری کنند، بعد در مایین هق هق، آخرین زینت آلات درخشان بهشت از دست رفته خود را پیش او گرو می گذاشتند.

صفحه 118 از 536