نام کتاب: عشق در زمان وبا
وقتی ماه چهارم هم جوابی نداد، بار دیگر یک گل کاملیای سفید دیگر دریافت کرد ولی نه مثل همیشه در داخل پاکت، بلکه با اخطاری قطعی که آن گل، آخرین گل خواهد بود: یا همین الان، یا هرگز. و همان روز بعدازظهر نوبت فلورنتینو آریثا شد که چهره مرگ را در مقابل چشم ببیند. پاکتی دریافت کرد که در آن، روی یک تکه کاغذی که از کتابچه های مدرسه ای پاره شده بود، جوابش فقط در یک خط نوشته شده بود و آن هم با مداد: «بسیار خوب، حاضرم با شما ازدواج کنم. به شرط این که هرگز بادمجان به خورد من ندهید.»
فلورنتینو آریثا، برخلاف مادرش، اصلا انتظار چنین جوابی نداشت. ترانزیتو آریثا از وقتی پسرش شش ماه قبل برای اولین بار به او اطلاع داده بود که خیال ازدواج دارد، برای اجاره تمام و کمال خانه ای که با دو خانواده دیگر در اجاره اش شریک بود، اقدام کرده بود. ساختمانی بود دو طبقه، مال قرن هفدهم. خانه در زمان استعمار اسپانیولی‌ها کارخانه تنباکو بود. بعد مالکان رو به ورشکستگی اش مجبور شده بودند آن را قسمت قسمت اجاره دهند، چون خالی نگاه داشتن خانه به هر حال خرج داشت. قسمت مشرف به خیابان، زمانی مغازه خرده فروشی توتون بود. در انتهای حیاط سنگفرش هم خود کارخانه قرار داشت و اسطبل بسیار بزرگی که مستأجران فعلی در آنجا رخت می شستند و آویزان می کردند تا خشک شود. ترانزیتو آریثا طبقه اول را اجاره کرده بود که گرچه کوچکتر بود، ولی هم مفیدتر بود و هم ساختمانش چندان خراب نبود. مغازه سابق توتون فروشی را به مغازه خرازی تبدیل کرده بود که در آن رو به خیابان باز می شد. کمی آن طرف تر، انبار سابق وجود داشت که فقط از یک پنجره کوچک مدور روی سقف هوا می گرفت و اتاق خواب خود ترانزیت و آریثا بود. اتاق، بسیار وسیع بود و آن را با یک پاراوان چوبی دو قسمت کرده

صفحه 117 از 536