نام کتاب: عشق در زمان وبا
سلامتی او می شد. وقتی از اتاق خواب صدای بانگ اولین خروسها را می شنید به طرف او فریاد می کشید: «داری عقلت را از دست می‌دهی مغزت معیوب می شود، هیچ زنی در عالم وجود ندارد که لیاقت این همه عشق را داشته باشد. در تمام عمرش کسی را ندیده بود که آن طور عاشق باشد. ولی پسرش وقعی به گفته های او نمی‌گذاشت. گاه بدون آن که در تمام شب لحظه ای خوابیده باشد یکراست به اداره می‌رفت؛ با موهایی که با عشق ژولیده شده بودند. قبل از رفتن به اداره نامه را در مخفیگاه معین می گذاشت تا فرمینا داثا سر راه مدرسه آن را بردارد. دخترک که مدام تحت نظر پدر و کنجکاوی و فضولی همیشگی راهبه ها بود، به اشکال موفق می شد نیم صفحه از یک دفترچه مدرسه ای را پر کند. آن هم در مستراح یا با وانمود کردن به یادداشت برداشتن از درسهایش. البته فقط به خاطر عجله یا ترس از غافلگیر شدن نبود که نامه هایش چندان عاشقانه نبودند، خصلتش آن طور بود. در نامه هایش وقایع روزانه زندگی اش را شرح می داد. درست مثل ناخدایی که به اجبار وقایع هر روز کشتی را یادداشت می کند. در واقع نامه هایی بودند محتاطانه؛ آتش را روشن نگاه می داشتند ولی دستش را نمی سوزاندند. اما فلورنتینو آریثا با هر سطر خودش را جزغاله می کرد. به امید این که بتواند جنون عاشقانه اش را به او سرایت بدهد، روی گلبرگ های کاملیا، مثل نقاشان مینیاتور، با نوک سنجاق شعری می نوشت و برایش می فرستاد. به جای فرمینا داثا عملی دخترانه انجام داد: حلقه ای از موی خود را در نامه ای برایش فرستاد، ولی جواب مورد نظرش را دریافت نکرد و حلقه ای از گیسوی فرمینا داثا به دستش نرسید. ولی به هر حال موفق شد قدمی به جلو بردارد. چون از آن به بعد دختر، برایش برگهایی فرستاد که لای لغت نامه ها خشک میکرد. بالهای پروانه هم بود و پرهای پرندگانی که کمتر کسی با آنها آشنایی

صفحه 113 از 536