خارج می شود، از روی شوخی پرسید که خیال دارد به مراسم تشییع جنازه برود؟ تا بناگوش سرخ شد و در جواب گفت: «تقریبا چنین چیزی.» مادر متوجه شد که او از ترس دارد به اشکال نفس میکشد ولی چنان مصمم است که هیچ چیز و هیچ کس نمی تواند مانعش بشود. برای آخرین بار باز به او توصیه کرد، برایش دعا خواند و همان طور که از خنده ریسه رفته بود به او قول داد که در یک بطری ادوکلن دیگر را باز خواهند کرد و این بار دو نفری جشن خواهند گرفت.
از وقتی یک ماه قبل، نامه را به دست او داده بود، اغلب زیر قول خود زده و به آن باغ ملی کوچک برگشته بود. البته بسیار مراقب بود که کسی در آن جا نبیندش. همه چیز روال سابق را به خود گرفته بود. درس قرائت در زیر درختان حیاط تا طرف های ساعت دو بعدازظهر به طول می انجامید. یعنی در ساعتی که شهر از خواب بعدازظهر بیدار میشد و بعد فرمینا داثا همراه عمه اش به گلدوزی ادامه می داد تا این که گرما فرومینشست. فلورنتینو آریثا، منتظر ماند تا عمه از جا بلند شود و از حیاط پا به خانه بگذارد. با قدم هایی نظامی از خیابان عبور کرد. آن طرز قدم برداشتن مانع لرزش زانوانش میشد. فرمینا داثا را مخاطب قرار نداد، بلکه روی به عمه او گفت: «لطفا یک لحظه مرا با دختر خانم تنها بگذارید، باید چیز مهمی را به ایشان بگویم.»
عمه گفت: «چه پررو! من باید همه چیز او را بدانم و بشنوم.»
پسرک گفت: «در این صورت من هم حرفی نخواهم زد، ولی به شما اخطار می کنم که هر اتفاقی رخ داد مسئول آن خود سرکار خواهید بود.»
اسکولاستیکا داثا که اصلا انتظار نداشت آن نامزد احتمالی دلخواه، با آن لحن خشن صحبت کند، هراسید و برخاست. برای اولین بار با کمال تعجب حس کرده بود که فلورنتینو آریثا از حضرت مسیح الهام می گیرد. پا به خانه گذاشت تا برای گلدوزی سوزن های جدیدی بیاورد. دو جوان در
از وقتی یک ماه قبل، نامه را به دست او داده بود، اغلب زیر قول خود زده و به آن باغ ملی کوچک برگشته بود. البته بسیار مراقب بود که کسی در آن جا نبیندش. همه چیز روال سابق را به خود گرفته بود. درس قرائت در زیر درختان حیاط تا طرف های ساعت دو بعدازظهر به طول می انجامید. یعنی در ساعتی که شهر از خواب بعدازظهر بیدار میشد و بعد فرمینا داثا همراه عمه اش به گلدوزی ادامه می داد تا این که گرما فرومینشست. فلورنتینو آریثا، منتظر ماند تا عمه از جا بلند شود و از حیاط پا به خانه بگذارد. با قدم هایی نظامی از خیابان عبور کرد. آن طرز قدم برداشتن مانع لرزش زانوانش میشد. فرمینا داثا را مخاطب قرار نداد، بلکه روی به عمه او گفت: «لطفا یک لحظه مرا با دختر خانم تنها بگذارید، باید چیز مهمی را به ایشان بگویم.»
عمه گفت: «چه پررو! من باید همه چیز او را بدانم و بشنوم.»
پسرک گفت: «در این صورت من هم حرفی نخواهم زد، ولی به شما اخطار می کنم که هر اتفاقی رخ داد مسئول آن خود سرکار خواهید بود.»
اسکولاستیکا داثا که اصلا انتظار نداشت آن نامزد احتمالی دلخواه، با آن لحن خشن صحبت کند، هراسید و برخاست. برای اولین بار با کمال تعجب حس کرده بود که فلورنتینو آریثا از حضرت مسیح الهام می گیرد. پا به خانه گذاشت تا برای گلدوزی سوزن های جدیدی بیاورد. دو جوان در