آنچنان بود که فهمید در فاصله بیست کیلومتری شمال مجمع الجزایر *سوتاونتو* یک کشتی اسپانیولی در قرن هیجدهم غرق شده است. یک کشتی که بار آن بیش از پانصد هزار میلیون پزوس طلای ناب به اضافه صندوق هایی مملو از جواهرات و نگین های قیمتی است.
از شنیدن خبر سخت حیرت زده شده بود ولی تا چند ماه بعد دیگر به آن فکر نکرد. و بعد، در جنون عشق خود به فکر این افتاد که برود و آن ثروت سرشار غرق شده را از ته دریا بیرون بکشد تا فرمینا داثا بتواند در حوض هایی آب تنی کند که تا لبه از سکه های طلا پر باشد.
سالهای سال بعد، وقتی سعی می کرد شکل واقعی محبوبه ای را به خاطر بیاورد که با کیمیای شعر به صورت دلخواهش در آمده بود، موفق نمی شد. نمی توانست تصویر او را در غروبهای پاره پاره شده آن زمان بازسازی کند؛ نه حتی موقعی را که زاغ سیاه او را چوب می زد، آن ایامی که مشوشانه در انتظار جواب اولین نامه اش بود. ولی باز هم او را می دید که در نور کور کننده ساعت دو بعدازظهر با قیافه همیشگی در زیر باران شکوفههای بادام نشسته است؛ در جایی که در تمام فصل های سال بهار بود. تنها دلیلی که باعث شده بود در ارکستر لوتار توگوت، در گروه آوازه خوانان دسته جمعی، تکنواز ویلون باشد، این بود که ببیند پیراهن محبوبه اش چگونه با ارتعاش صدای آواز دسته جمعی، تکان میخورد و موج می زند. ولی درست همان مدهوشی کارها را خراب کرد. آن موسیقی آرام و صوفیانه اصلا با آشوب درونی او هماهنگ نبود. برای این که هیجانی در آن موسیقی به وجود بیاورد، با ویلون والسهای عاشقانه زد و لوتار توگوت مجبور شد از ارکستر بیرونش کند. در همان ایام بود که شروع کرد به خوردن گل های گاردنیا که ترانزیتو آریثا در گلدان
از شنیدن خبر سخت حیرت زده شده بود ولی تا چند ماه بعد دیگر به آن فکر نکرد. و بعد، در جنون عشق خود به فکر این افتاد که برود و آن ثروت سرشار غرق شده را از ته دریا بیرون بکشد تا فرمینا داثا بتواند در حوض هایی آب تنی کند که تا لبه از سکه های طلا پر باشد.
سالهای سال بعد، وقتی سعی می کرد شکل واقعی محبوبه ای را به خاطر بیاورد که با کیمیای شعر به صورت دلخواهش در آمده بود، موفق نمی شد. نمی توانست تصویر او را در غروبهای پاره پاره شده آن زمان بازسازی کند؛ نه حتی موقعی را که زاغ سیاه او را چوب می زد، آن ایامی که مشوشانه در انتظار جواب اولین نامه اش بود. ولی باز هم او را می دید که در نور کور کننده ساعت دو بعدازظهر با قیافه همیشگی در زیر باران شکوفههای بادام نشسته است؛ در جایی که در تمام فصل های سال بهار بود. تنها دلیلی که باعث شده بود در ارکستر لوتار توگوت، در گروه آوازه خوانان دسته جمعی، تکنواز ویلون باشد، این بود که ببیند پیراهن محبوبه اش چگونه با ارتعاش صدای آواز دسته جمعی، تکان میخورد و موج می زند. ولی درست همان مدهوشی کارها را خراب کرد. آن موسیقی آرام و صوفیانه اصلا با آشوب درونی او هماهنگ نبود. برای این که هیجانی در آن موسیقی به وجود بیاورد، با ویلون والسهای عاشقانه زد و لوتار توگوت مجبور شد از ارکستر بیرونش کند. در همان ایام بود که شروع کرد به خوردن گل های گاردنیا که ترانزیتو آریثا در گلدان
Solaveni. مجمع الجزایری در آنتیل. - م.