سلاطین زندگی می کرد. در آن واحد سه زن را هم اجیر کرده بود و از آنها بهره میبرد. هر سه آنها کله سحر می آمدند تا حساب پس بدهند. جلوی پای او زانو می زدند و از او طلب بخشش می کردند که درآمد شبانه شان مبلغ ناچیزی بوده است. تنها دلخوشی هر یک از آنها این بود که او با آن که بیشتر از آن دوتای دیگر پول درآورده، همخوابه می شود. فلورنتینو آریثا فکر می کرد که فقط ترس انسان را به ارتکاب چنین اعمالی مجبور می کند، ولی یکی از دخترها باعث شد که او تغییر عقیده بدهد. به او گفته بود: «این اعمال را فقط می توان به خاطر عشق انجام داد و بس.
لوتار توگوت به خاطر جذابیت خودش (نه به خاطر مهارت در عشقبازی!) آن طور در آن میهمانخانه محبوبیت پیدا کرده بود و یکی از بهترین مشتری های آنجا به شمار می رفت. فلورنتینو آریثا هم که همیشه ساکت و سر به زیر بود، مورد احترام مدیر میهمانخانه قرار گرفته بود و هر وقت اندوهش شدت می گرفت به آنجا می رفت، در یکی از آن اتاقک های خفقان آور می نشست، در را به روی خود قفل میکرد و کتاب های شعر و رمان های مبتذل عاشقانه گریه دار می خواند. رؤیاهایش طرح تیره رنگ پرستوها را در لانه های روی بالکن بر جای می گذاشت و در رخوت خواب بعدازظهر، صدای بوسه و صدای بال بال زدن میشنید.
طرف های غروب، وقتی گرما فرو می نشست، بالاجبار صدای مردهایی را می شنید که بعد از یک روز تمام کار، به آنجا آمده بودند تا خود را با عشقی اضطراری آرام کنند. این چنین بود که فلورنتینو آریثا به چندین و چند خیانت واقف شد و از صحبت بعضی از مشتری های سرشناس به اسرار دولتی پی برد. حتی مقامات عالیرتبه محلی نیز مسائلی بسیار محرمانه را با صدای بلند برای عشاق زودگذر خود تعریف می کردند و اهمیتی هم نمی دادند که به گوش مشتری های اتاق های دیگر برسد.
لوتار توگوت به خاطر جذابیت خودش (نه به خاطر مهارت در عشقبازی!) آن طور در آن میهمانخانه محبوبیت پیدا کرده بود و یکی از بهترین مشتری های آنجا به شمار می رفت. فلورنتینو آریثا هم که همیشه ساکت و سر به زیر بود، مورد احترام مدیر میهمانخانه قرار گرفته بود و هر وقت اندوهش شدت می گرفت به آنجا می رفت، در یکی از آن اتاقک های خفقان آور می نشست، در را به روی خود قفل میکرد و کتاب های شعر و رمان های مبتذل عاشقانه گریه دار می خواند. رؤیاهایش طرح تیره رنگ پرستوها را در لانه های روی بالکن بر جای می گذاشت و در رخوت خواب بعدازظهر، صدای بوسه و صدای بال بال زدن میشنید.
طرف های غروب، وقتی گرما فرو می نشست، بالاجبار صدای مردهایی را می شنید که بعد از یک روز تمام کار، به آنجا آمده بودند تا خود را با عشقی اضطراری آرام کنند. این چنین بود که فلورنتینو آریثا به چندین و چند خیانت واقف شد و از صحبت بعضی از مشتری های سرشناس به اسرار دولتی پی برد. حتی مقامات عالیرتبه محلی نیز مسائلی بسیار محرمانه را با صدای بلند برای عشاق زودگذر خود تعریف می کردند و اهمیتی هم نمی دادند که به گوش مشتری های اتاق های دیگر برسد.