داشتند، برای ناهار به خانه ییلاقی یکی از شاگردانش، دکتر *لاسیدس الیویا* دعوت داشت. یک ناهار رسمی در *جشن نقره* شاگردش با حرفه اش.
دکتر خوونال اوربینو بعد از گذراندن سالیان ابتدایی و مشقت بار پزشکی و رسیدن به مقام و شهرت و احترام و عزت در استان، عادات ساده ای را در پیش گرفته بود. با اولین بانگ خروس بستر را ترک می کرد و داروهای سری خود را می خورد: نمک پتاسیم برای تقویت روح و جسم، اسید عصاره برگ بید برای درد مفاصل به خصوص در فصل باران، قطره گندم سیاه برای سرگیجه و بلادون برای خواب خوب. دم به دم چیزی به دهان میریخت. البته همیشه دور از چشم دیگران. در طی سالهای طولانی طبابت هرگز برای پیرها مسکن تجویز نکرده بود. برایش تحمل درد دیگران خیلی آسان تر از تحمل دردهای خودش بود. همیشه در جیبش یک کیسه کوچک کافور داشت و تا میدید کسی متوجهاش نیست آن را از جیب در می آورد و تنفس عمیقی می کرد. آن را علاج عوارض جانبی آن همه داروهایی می دانست که پشت سر هم می خورد.
یک ساعت در دفتر خود می ماند و درسی را که می بایستی در مدرسه طب تدریس کند، مرور می کرد. درسی از دوشنبه تا شنبه، درست سر ساعت هشت صبح، تا روز قبل از مرگش. خیلی هم اهل مطالعه بود. آخرین کتابهای منتشر شده را یک کتابفروشی آشنا با پست برایش. از پاریس می فرستاد، بعضی کتاب های اسپانیولی را هم از طریق کتابفروشی محلی به شهر بارسلون سفارش می داد. گرچه ادبیات کشور اسپانیا را کم تر از ادبیات فرانسه دوست داشت. به هر حال، هرگز صبح ها کتاب
دکتر خوونال اوربینو بعد از گذراندن سالیان ابتدایی و مشقت بار پزشکی و رسیدن به مقام و شهرت و احترام و عزت در استان، عادات ساده ای را در پیش گرفته بود. با اولین بانگ خروس بستر را ترک می کرد و داروهای سری خود را می خورد: نمک پتاسیم برای تقویت روح و جسم، اسید عصاره برگ بید برای درد مفاصل به خصوص در فصل باران، قطره گندم سیاه برای سرگیجه و بلادون برای خواب خوب. دم به دم چیزی به دهان میریخت. البته همیشه دور از چشم دیگران. در طی سالهای طولانی طبابت هرگز برای پیرها مسکن تجویز نکرده بود. برایش تحمل درد دیگران خیلی آسان تر از تحمل دردهای خودش بود. همیشه در جیبش یک کیسه کوچک کافور داشت و تا میدید کسی متوجهاش نیست آن را از جیب در می آورد و تنفس عمیقی می کرد. آن را علاج عوارض جانبی آن همه داروهایی می دانست که پشت سر هم می خورد.
یک ساعت در دفتر خود می ماند و درسی را که می بایستی در مدرسه طب تدریس کند، مرور می کرد. درسی از دوشنبه تا شنبه، درست سر ساعت هشت صبح، تا روز قبل از مرگش. خیلی هم اهل مطالعه بود. آخرین کتابهای منتشر شده را یک کتابفروشی آشنا با پست برایش. از پاریس می فرستاد، بعضی کتاب های اسپانیولی را هم از طریق کتابفروشی محلی به شهر بارسلون سفارش می داد. گرچه ادبیات کشور اسپانیا را کم تر از ادبیات فرانسه دوست داشت. به هر حال، هرگز صبح ها کتاب
Lácides Olivella<br />جشنی در بیست و پنجمین سالگرد ازدواج. - م.