فصل یکم
اجتناب ناپذیر بود. دکتر *خوونال اوربینو* هر بار که بوی بادام تلخ به دماغش می خورد به یاد عشق های بد و یکطرفه می افتاد. همین که به خانه ای که در نیمه تاریکی فرو رفته بود، پا گذاشت، بوی تلخ باز به مشامش خورد. با شتاب هر چه تمامتر به آنجا خوانده شده بود، برای حل مسئله ای که در نظر او سال های سال بود اهمیت خود را از دست داده بود. *خرمیا دُ سنت آمور*، پناهنده ای اهل یکی از جزایر آنتیل، معلول جنگی، عکاس کودکان و حریف سرسخت شطرنج او، با بخارهای طلای مذاب، خود را از دست خاطرات پر عذاب خلاص کرده بود.
جسد روی تخت سفری ای بود که همیشه رویش می خوابید. پتویی هم به رویش کشیده بودند. روی چهارپایه ای در کنارش، لگنی دیده
اجتناب ناپذیر بود. دکتر *خوونال اوربینو* هر بار که بوی بادام تلخ به دماغش می خورد به یاد عشق های بد و یکطرفه می افتاد. همین که به خانه ای که در نیمه تاریکی فرو رفته بود، پا گذاشت، بوی تلخ باز به مشامش خورد. با شتاب هر چه تمامتر به آنجا خوانده شده بود، برای حل مسئله ای که در نظر او سال های سال بود اهمیت خود را از دست داده بود. *خرمیا دُ سنت آمور*، پناهنده ای اهل یکی از جزایر آنتیل، معلول جنگی، عکاس کودکان و حریف سرسخت شطرنج او، با بخارهای طلای مذاب، خود را از دست خاطرات پر عذاب خلاص کرده بود.
جسد روی تخت سفری ای بود که همیشه رویش می خوابید. پتویی هم به رویش کشیده بودند. روی چهارپایه ای در کنارش، لگنی دیده
Juvenal Urbino<br />Jeremiah De Saint - Amour