نام کتاب: صحبت شیطان
فهمیدم که سانحه هواپیما ساعت شش و ده دقیقه بعد از ظهر اتفاق افتاده است، یعنی مسینی پیش از ساعت هفت بعد از ظهر نمی توانسته به بیمارستان برسد. این موضوع به من فرصت پرداختن به چیزهای دیگری را داد.
بعد از شام به بیمارستان بروک رفتم و ساعت هفت بعد از ظهر در آنجا بودم. همان طور که نشان طلایی پر زرق و برقم را نشان می دادم، کاری که مدتها انجام نداده بودم، برای مرد گردن کلفتی که در دفتر بیمارستان بود، درباره پیدا کردن استیون مسینی و ارثیه اش توضیح دادم و از او خواستم در صورت امکان با پرستاران و پزشکانی که از او مراقبت کرده بودند، ملاقات کنم.
دو نفر از پرستارها قیافه ظاهری استیون را شرح دادند: قدش شش پا و دراز و لاغر بود. وزن حدود صد و هفتاد و پنج پوند، موها تیره، بدون ویژگی خاص و صورتی معمولی. به نظر آنها سی ساله بود.
بخشی از لباسش سوخته بود اما دکتر گفت که خود استیون جراحتی نداشت، فقط شوک بدی را پشت سر گذاشته و گیج بود؛ با این حال از خوردن مسکن امتناع میکرد و میگفت چیزی جز غذاهای مفید برای بدن را نخواهد خورد. یک ساعت پس از معاینه، تلفنی به او شد. بیست دقیقه بعد، زن بلوند هیجان زده ای که تقریبا بیست سال سن داشت، به دیدنش آمد. علی رغم توصیه پزشکان، استیون اصرار داشت بیمارستان را ترک کند.
با امیدواری پرسیدم: وقتی به او تلفن شد، هنوز روی تخت بود؟
- بله.
- بسیار خب، پس باید این مکالمه در نوار صفحه کلید تلفن شما ضبط شده باشد. می توانید شماره کسی که تلفن زده است را به من بدهید؟

صفحه 81 از 291