بر سرشان آمد.
ارل آمد که صحبت کند، اما عقیده اش را عوض کرد. فکر کرد: «ولش کن، چرا دنبالش را بگیرم؟»
ما، من و آن چهار تا. آن شب در آن وحشت مستی در کوه با هم بودیم، اما... بعد از اینکه من رفتم چیزی غیرقابل توضیح بر سرشان آمد. اما هرچه بود نمی توانسته ربطی به آنچه آن شب در کوه اتفاق افتاد داشته باشد. نمی توانسته؟ اما اگر ربطی داشته باشد چه؟
صاحب مغازه گفت: خب، شما نگاهی به اطراف بیندازید و بعد برگردید کمی بیشتر حرف بزنیم.
- متشکرم. شاید بیایم.
هنگامی که درون اتومبیل بازگشت، جاده پیچدار کوهستانی را به مسافت دو مایل به مقصد کلبه ای که در آن متولد شده بود در پیش گرفت. حتی به خود زحمت نداد از اتومبیل خارج شود. از کلبه جز تخته های سوخته از آتش که برگ درختان بیش از حد رشد کرده آنها را در بر گرفته و توده ای سنگ که زمانی دودکش بودند، چیزی برجای نمانده بود.
با خود فکر کرد: «بزودی شب فرا می رسد، بهتر است برگردم.»
با این حال می خواست غار بلایند فیش را ببیند..
همانطور که موتور را دوباره روشن میکرد اندیشید: «نه. نمی خواهی غار را ببینی، بلکه می خواهی نگاهی به کلبه ای که درست زیر آن قرار دارد بیندازی. کلبه تاینر. جایی که فلاسی تا شبی که تو... در آن زندگی میکرد. و چرا باید آنجا را ببینی؟ چرا، ارل؟ که خودت را آزار بدهی؟ که نمک روی زخم گناهکاری هایت بپاشی؟»
یک مایل و نیم دیگر راند و در ابتدای راه شیبداری که به بالای تپه، به سوی خانه تاینر پیر و غار مورد نظر می رفت، پارک کرد.
ارل آمد که صحبت کند، اما عقیده اش را عوض کرد. فکر کرد: «ولش کن، چرا دنبالش را بگیرم؟»
ما، من و آن چهار تا. آن شب در آن وحشت مستی در کوه با هم بودیم، اما... بعد از اینکه من رفتم چیزی غیرقابل توضیح بر سرشان آمد. اما هرچه بود نمی توانسته ربطی به آنچه آن شب در کوه اتفاق افتاد داشته باشد. نمی توانسته؟ اما اگر ربطی داشته باشد چه؟
صاحب مغازه گفت: خب، شما نگاهی به اطراف بیندازید و بعد برگردید کمی بیشتر حرف بزنیم.
- متشکرم. شاید بیایم.
هنگامی که درون اتومبیل بازگشت، جاده پیچدار کوهستانی را به مسافت دو مایل به مقصد کلبه ای که در آن متولد شده بود در پیش گرفت. حتی به خود زحمت نداد از اتومبیل خارج شود. از کلبه جز تخته های سوخته از آتش که برگ درختان بیش از حد رشد کرده آنها را در بر گرفته و توده ای سنگ که زمانی دودکش بودند، چیزی برجای نمانده بود.
با خود فکر کرد: «بزودی شب فرا می رسد، بهتر است برگردم.»
با این حال می خواست غار بلایند فیش را ببیند..
همانطور که موتور را دوباره روشن میکرد اندیشید: «نه. نمی خواهی غار را ببینی، بلکه می خواهی نگاهی به کلبه ای که درست زیر آن قرار دارد بیندازی. کلبه تاینر. جایی که فلاسی تا شبی که تو... در آن زندگی میکرد. و چرا باید آنجا را ببینی؟ چرا، ارل؟ که خودت را آزار بدهی؟ که نمک روی زخم گناهکاری هایت بپاشی؟»
یک مایل و نیم دیگر راند و در ابتدای راه شیبداری که به بالای تپه، به سوی خانه تاینر پیر و غار مورد نظر می رفت، پارک کرد.