نام کتاب: صحبت شیطان
به بیمارستان *بروک* که در آن حوالی قرار داشت، بردند. زخمی نشده اما شوک خفیفی را پشت سر گذاشته بود. فردای آن روز با خواندن این خبر، با بیمارستان تماس گرفتم تا با استیون صحبت کنم. در جواب شنیدم که یک ساعت بعد از ورودش تلفنی کرده، خانم جوانی به دیدنش آمده و استیون هم با او رفته است. این آخرین خبری است که از او دارم، گرچه به ستون آگهی روزنامه ها اطلاع داده و از او خواسته ام هرچه زودتر با محل کارم تماس بگیرد
آقای سن فورد لبخندی زد و دستش را تکان داد انگار می خواست هوای مقابلش را به جریان بیندازد.
- استیون تا به حال با هیچ کدام از وراث و بستگانش تماس نگرفته است؟
- خیر. او فرزند خوانده آن خانواده بود و بقیه فامیل را هم درست نمی شناخت. همان طور که گفتم استیون فردی سرکش است و قراردادهای اجتماعی را نمی پذیرد. ناپدری و نامادری اش حدود هفت سال پیش در تصادف اتومبیل جان خود را از دست دادند و از آن زمان تا به حال استیون خارج از کشور به سر می برد. اما احتمالا میدانید که وراث دیگر مشتاق رسیدن به ارث خود هستند.
- مطمئنا. و هجده هزار دلار باید توجه هنرمندی ناراضی را هم جلب کند. ازدواج کرده است؟
- تا جایی که می دانم، خیر. وی را هرگز ندیده ام، حتی عکس او را هم ندارم. آخرین باری که اعضای خانواده او را دیده اند سالها پیش بود، وقتی تقریبا چهار سال داشت. پدرش هم مرد خودسری بود که با دختری هندی ازدواج کرد. روراست، هنگامی که اسم استیون را در وصیت نامه
Brook

صفحه 79 از 291