توفان، مسافت، پول، برایم معنایی نداشتند. اتومبیلی کرایه کردم و با سرعت به اینجا آمدم. کارلی را گریان دیدم و او ماجرا را توضیح داد. گفت قرار است بادی استون بزودی بیاید و از من پرسید چه کار کند. گفتم: به او مشروب و کمی چیپس بده و با مهربانی از او پذیرایی کن. من از عهده اش بر می آیم، و رفتم.
دکتر با ناراحتی نشست. پس کارلی از جف در برابر پلیس محافظت کرده، چون هنوز دوستش داشته است. حتی طلاق هم احساس او را نسبت به جف تغییر نمی داد.
پرسید: شما منتظر بادی شدید؟
جف پاسخ داد: بله. من دور از چشم منتظر ماندم، او را دیدم که آمد و دیدمش که رفت، و وقتی که پا از خانه بیرون گذاشت، به او رسیدم و گفتم که موشی بیش نیست و شلیک کردم. درست این طوری. و بشکنی زد.
دکتر با صدایی بی روح پرسید: و اسلحه؟ چه طور...
جف درحالی که صحبتش را قطع می کرد، گفت: شاید، به روش خودم، خانواده ام را خیلی دوست داشتم. اما دیگر نمی توانم از کارلی بخواهم در قید و بند من باشد، می خواهم او را آزاد کنم، دکتر. خوب مراقبش باش، من نمی توانم. و درحالی که لبهایش را می گزید و با این کار احساسش را پس می زد، برگشت و بیرون رفت.
دکتر، خسته، درمانده و شکست خورده همان جا ایستاد. حتی متوجه نشد کارلی به او نزدیک شده است تا آنکه بازویش را لمس کرد و گفت: کارش خارق العاده بود، آرتور؟
دکتر به سوی دیگر چرخید:
- درباره چه حرف می زنی؟
- این بهترین نقشی بود که بازی کرد. در واقع خودش را متقاعد کرد.
دکتر با ناراحتی نشست. پس کارلی از جف در برابر پلیس محافظت کرده، چون هنوز دوستش داشته است. حتی طلاق هم احساس او را نسبت به جف تغییر نمی داد.
پرسید: شما منتظر بادی شدید؟
جف پاسخ داد: بله. من دور از چشم منتظر ماندم، او را دیدم که آمد و دیدمش که رفت، و وقتی که پا از خانه بیرون گذاشت، به او رسیدم و گفتم که موشی بیش نیست و شلیک کردم. درست این طوری. و بشکنی زد.
دکتر با صدایی بی روح پرسید: و اسلحه؟ چه طور...
جف درحالی که صحبتش را قطع می کرد، گفت: شاید، به روش خودم، خانواده ام را خیلی دوست داشتم. اما دیگر نمی توانم از کارلی بخواهم در قید و بند من باشد، می خواهم او را آزاد کنم، دکتر. خوب مراقبش باش، من نمی توانم. و درحالی که لبهایش را می گزید و با این کار احساسش را پس می زد، برگشت و بیرون رفت.
دکتر، خسته، درمانده و شکست خورده همان جا ایستاد. حتی متوجه نشد کارلی به او نزدیک شده است تا آنکه بازویش را لمس کرد و گفت: کارش خارق العاده بود، آرتور؟
دکتر به سوی دیگر چرخید:
- درباره چه حرف می زنی؟
- این بهترین نقشی بود که بازی کرد. در واقع خودش را متقاعد کرد.