- برای اقبالم. شگفت آور است، نه؟ آدمی مثل من، تنها و بی تجربه که دروغگوی خوبی هم نیست، علیه پلیس و دادستان و تمام امکاناتش مبارزه کرد و پیروز شد. از شر همه آنها راحت شدم و الان خوشحالم.
دکتر برای لحظه ای خاموش ماند. آن صحبتها چیزی بیش از اعتراف بود، اقرار به سنگدلی و نادیده گرفتن تقدس زندگی انسانی بود. او کارلی را اگر فقط از روی احساس و بی آنکه به چیزی جز دخترش بیندیشد دست به قتل می زد، کاملا درک می کرد. اما اکنون کارلی مقابلش را که لاف جنایت می زد، نه می شناخت و نه برایش مهم بود که بشناسد.
سینه اش را صاف کرد و خشک و رسمی گفت: حال و حوصله جشن گرفتن ندارم. قلبم رضا نمی دهد.
کارلی گفت: اوه، به احساس تو فکر نکرده بودم.
- خب، حالا فکر کن.
نتیجه بحث این بود که دکتر لحظات بدی را سپری کند، اما وقتی دو روز بعد کارلی به او تلفن کرد و دکتر نگرانی را در صدایش احساس کرد، فورا به نزدش شتافت.
اتومبیل کروکی که در جاده مخصوص پارک شده بود، به او اخطار داد که شخص دیگری نیز آنجاست، اما دکتر آمادگی نداشت با جفرسون بدریک روبه رو شود.
او بدریک را از روی عکسی که یک بار کارلی به او نشان داده بود، شناخت. جف صورتی لاغر داشت که تکیده تر می نمود، اما لبخندش سرشار از اعتماد به نفس بود و از شخصیت قوی و پر نفوذ هنرپیشه ای با تجربه حکایت می کرد.
او با صدایی بم و پر مایه که همچون طنین ارکستری کامل بود، گفت: دکتر، کارلی در مورد شما برایم حرف زده است. می خواستم پیش از
دکتر برای لحظه ای خاموش ماند. آن صحبتها چیزی بیش از اعتراف بود، اقرار به سنگدلی و نادیده گرفتن تقدس زندگی انسانی بود. او کارلی را اگر فقط از روی احساس و بی آنکه به چیزی جز دخترش بیندیشد دست به قتل می زد، کاملا درک می کرد. اما اکنون کارلی مقابلش را که لاف جنایت می زد، نه می شناخت و نه برایش مهم بود که بشناسد.
سینه اش را صاف کرد و خشک و رسمی گفت: حال و حوصله جشن گرفتن ندارم. قلبم رضا نمی دهد.
کارلی گفت: اوه، به احساس تو فکر نکرده بودم.
- خب، حالا فکر کن.
نتیجه بحث این بود که دکتر لحظات بدی را سپری کند، اما وقتی دو روز بعد کارلی به او تلفن کرد و دکتر نگرانی را در صدایش احساس کرد، فورا به نزدش شتافت.
اتومبیل کروکی که در جاده مخصوص پارک شده بود، به او اخطار داد که شخص دیگری نیز آنجاست، اما دکتر آمادگی نداشت با جفرسون بدریک روبه رو شود.
او بدریک را از روی عکسی که یک بار کارلی به او نشان داده بود، شناخت. جف صورتی لاغر داشت که تکیده تر می نمود، اما لبخندش سرشار از اعتماد به نفس بود و از شخصیت قوی و پر نفوذ هنرپیشه ای با تجربه حکایت می کرد.
او با صدایی بم و پر مایه که همچون طنین ارکستری کامل بود، گفت: دکتر، کارلی در مورد شما برایم حرف زده است. می خواستم پیش از