نام کتاب: صحبت شیطان
کشوی پایینی میزش، در کنار گوشی پزشکی اضافی گذاشت و به رختخواب رفت، اما نخوابید.
روز بعد، صبح زود *مرت تگل* بازرس شهر، در خانه سلبی را کوبید. دکتر با پیژامه و حوله حمام به تن پایین آمد.
مرت گفت: بعد از آن همه باران هوا تقریبا خوب شده است. رعد به انبار *دکستر* برخورده و درخت سیب بالای تپه را دو نیم کرده است. توفان بیدارت کرد؟
- بله.
- چه کار کردی، دکتر؟
- چه کار می توانستم بکنم؟ نمی توانستم که توفان لعنتی را متوقف کنم، پس از زیر لحاف تکان نخوردم. موضوع، چیه، مرت؟
- بادی استون تیر خورده است.
دکتر خود را متعجب، و نه غمگین، نشان داد و پرسید: تیر خورده است؟
تگل، با ناراحتی گفت: به قتل رسیده است.
- این اتفاق کجا افتاده است؟
- در جاده اختصاصی بدریک. نکته جالب این است که مایرا دیشب به خاطر توفان در ده مانده بود.
- بیا تو و یک فنجان قهوه بخور. برای بادی هیچ کس جز پدرش گریه نمی کند. اما او مطمئنا از پلیس خواهد خواست در این مورد با دقت تحقیق کند.
مرت به علامت تصدیق سرش را تکان داد و گفت: به پلیس ایالتی تلفن کردم، چون به تنهایی از پس این موضوع برنمی آیم. اما، بین خودمان
Mert Tagle<br />Dexter

صفحه 65 از 291