آورده اش را دید و ناگهان متوجه شد او نابیناست.
مغازه دار گفت: باید می دانستی واکر پیر یادش می آید. خاطرات به ذهنش مثل مگس به کاغذ سمی مگس کش می چسبند. همیشه همینطور بوده است.
ارل پرسید: شما *جد واکرید*؟
پیرمرد پاسخ داد: بله، نود و نه سال بودم و تصمیم دارم مدت طولانی دیگری هم بمانم.
- شما را به خاطر می آورم.
- تو مدت زیادی از اینجا دور بودی، پسرم. تا جایی که یادم است، آخرین باری که دیدمت تقریبا بیست سالت بود. به نظر میاد اینجا را به طور ناگهانی ترک کردی.
مغازه دار گفت: این طور که از لباسها و ماشین و این چیزها برمیاد، به نفعت هم بوده؟
ارل گفت: یک دارایی حسابی. من شانس آوردم.
پیرمرد گفت: تو اون روزا آدم فتنه جویی بودی. هنوز هم هستی؟
- خیر، من الان هفتاد ساله ام، آقای واکر.
پیرمرد گفت: پسرهایی که باهاشون بودی، بچه های خوب، اما شری بودند.
مکثی کرد و ادامه داد:
- بگذار ببینم، باک دنلی، جودی سیمز، لوت مانسون و _ بگذار ببینم، آها _ بیلی استریت.
خندید و گفت: شما پنج تا خیلی سرکش بودید. این یه حقیقته.
ارل گفت: کسی از آنها هنوز اینجا هست؟
مغازه دار گفت: باید می دانستی واکر پیر یادش می آید. خاطرات به ذهنش مثل مگس به کاغذ سمی مگس کش می چسبند. همیشه همینطور بوده است.
ارل پرسید: شما *جد واکرید*؟
پیرمرد پاسخ داد: بله، نود و نه سال بودم و تصمیم دارم مدت طولانی دیگری هم بمانم.
- شما را به خاطر می آورم.
- تو مدت زیادی از اینجا دور بودی، پسرم. تا جایی که یادم است، آخرین باری که دیدمت تقریبا بیست سالت بود. به نظر میاد اینجا را به طور ناگهانی ترک کردی.
مغازه دار گفت: این طور که از لباسها و ماشین و این چیزها برمیاد، به نفعت هم بوده؟
ارل گفت: یک دارایی حسابی. من شانس آوردم.
پیرمرد گفت: تو اون روزا آدم فتنه جویی بودی. هنوز هم هستی؟
- خیر، من الان هفتاد ساله ام، آقای واکر.
پیرمرد گفت: پسرهایی که باهاشون بودی، بچه های خوب، اما شری بودند.
مکثی کرد و ادامه داد:
- بگذار ببینم، باک دنلی، جودی سیمز، لوت مانسون و _ بگذار ببینم، آها _ بیلی استریت.
خندید و گفت: شما پنج تا خیلی سرکش بودید. این یه حقیقته.
ارل گفت: کسی از آنها هنوز اینجا هست؟
*Jed Walker