جست و خیز می کرد و نیکو گام هایی سنگین و آهسته بر می داشت، اما هر دو در لذت بردن از طبیعت و یافتن سرخس و میوه هایی که نیکو همیشه با غرغر و مایرا با فریادی ناشی از هیجان پیدا می کرد، سهیم بودند.
دکتر سبد سنگینی را که کارلی از غذاهای لذیذ پر کرده بود حمل می کرد و آنها آهسته از تپه بلندی بالا می رفتند که از کنار برکه ای شروع می شد و تا ارتفاع های پوشیده از درخت ادامه می یافت. آنجا، دکتر سبد را زیر سایه درخت سیب می گذاشت و همچنان که وی خستگی در می کرد، کارلی سبد را می گشود. آن وقت مایرا به دنبال گلهای وحشی می رفت.
این، پیش از ملاقات کارلی با *باب رابرتز* بود. بعد از این اتفاق، کارلی ساکت می نشست و به فضای خالی خیره می شد، درحالی که نیکو در ارتباطی بی کلام با وی، در کنارش می نشست.
باب رابرتز، پسر خوش قیافه و نیک سیرتی، از خانواده ای خوب بود که بسختی کار می کرد. در سن بیست و یک سالگی به فروشگاه کوچکی امیدوار بود و قصد داشت در پاییز مغازه تعمیر تلویزیون خود را راه بیندازد.
کارلی غضبناک گفت: ازش متنفرم.
دکتر، مانند همیشه با دقت به او نگریست و در صورتش چیزی جز لذت نیافت: چرا؟ علیه او چه داری؟
- همه چیز.
دکتر کوشید در این حرف معنایی بیابد: منظورت این است که دوست نداری مایرا عاشقش بشود؟
۔ مایرا خیلی جوان است. آرتور، من وقتی با جف ازدواج کردم، هفده
دکتر سبد سنگینی را که کارلی از غذاهای لذیذ پر کرده بود حمل می کرد و آنها آهسته از تپه بلندی بالا می رفتند که از کنار برکه ای شروع می شد و تا ارتفاع های پوشیده از درخت ادامه می یافت. آنجا، دکتر سبد را زیر سایه درخت سیب می گذاشت و همچنان که وی خستگی در می کرد، کارلی سبد را می گشود. آن وقت مایرا به دنبال گلهای وحشی می رفت.
این، پیش از ملاقات کارلی با *باب رابرتز* بود. بعد از این اتفاق، کارلی ساکت می نشست و به فضای خالی خیره می شد، درحالی که نیکو در ارتباطی بی کلام با وی، در کنارش می نشست.
باب رابرتز، پسر خوش قیافه و نیک سیرتی، از خانواده ای خوب بود که بسختی کار می کرد. در سن بیست و یک سالگی به فروشگاه کوچکی امیدوار بود و قصد داشت در پاییز مغازه تعمیر تلویزیون خود را راه بیندازد.
کارلی غضبناک گفت: ازش متنفرم.
دکتر، مانند همیشه با دقت به او نگریست و در صورتش چیزی جز لذت نیافت: چرا؟ علیه او چه داری؟
- همه چیز.
دکتر کوشید در این حرف معنایی بیابد: منظورت این است که دوست نداری مایرا عاشقش بشود؟
۔ مایرا خیلی جوان است. آرتور، من وقتی با جف ازدواج کردم، هفده
Bob Roberts