به نظر می آمد که مادر دختری نوجوان باشد.
- من همسایه شما، دکتر سلبی هستم. می خواستم بدانم کمکی از دست من برمی آید یا خیر.
کارلی لبخند شیرینی زد که پیامدهایی در پی داشت. چون وی درست همانطور که داروی قابض درد را جذب می کند، عشق را جذب می کرد.
کارلی گفت: متشکرم.
و این واژه را طوری کشید که انگار می خواهد مانند همیشه طرف مقابل را اذیت کند.
- می توانید خیلی کارها بکنید، مثلا باغبانی برایم پیدا کنید. مردی کمی پیر و نحیف که به خانه برسد.
دکتر خندید:
- *«نیکو»ی* پیر نحیف نیست، اما می تواند به خانه برسد، و گلها را هم دوست دارد. اهل مجارستان است، و بهتر است اخطار کنم، تعصب شدیدی در مورد هنرپیشه ها دارد. در واقع، با اخلاقی که دارد ممکن است دردسر به وجود آورد.
کارلی بی آنکه حتی در پوست روشن، سفید و بی نقص خود چروکی بیندازد، اخم کرد و گفت: شوهرم با من زندگی نمی کند.
اما در واقع زندگی می کرد. در ماههایی که بعد از راه رسید، در طول روزهای گرم و بلند و کسل کننده تابستان، جف بدریک مانند توده ای ابر توفان زا در افق پدیدار شد.
دکتر سلبی که می دانست چه می خواهد، دو روز در هفته، بعد از ظهر ها مطبش را تعطیل می کرد و به دیدن کارلی می رفت. آنها عادت داشتند به پیک نیک بروند. مایرا و نیکوی پیر راه را نشان می دادند. مایرا
- من همسایه شما، دکتر سلبی هستم. می خواستم بدانم کمکی از دست من برمی آید یا خیر.
کارلی لبخند شیرینی زد که پیامدهایی در پی داشت. چون وی درست همانطور که داروی قابض درد را جذب می کند، عشق را جذب می کرد.
کارلی گفت: متشکرم.
و این واژه را طوری کشید که انگار می خواهد مانند همیشه طرف مقابل را اذیت کند.
- می توانید خیلی کارها بکنید، مثلا باغبانی برایم پیدا کنید. مردی کمی پیر و نحیف که به خانه برسد.
دکتر خندید:
- *«نیکو»ی* پیر نحیف نیست، اما می تواند به خانه برسد، و گلها را هم دوست دارد. اهل مجارستان است، و بهتر است اخطار کنم، تعصب شدیدی در مورد هنرپیشه ها دارد. در واقع، با اخلاقی که دارد ممکن است دردسر به وجود آورد.
کارلی بی آنکه حتی در پوست روشن، سفید و بی نقص خود چروکی بیندازد، اخم کرد و گفت: شوهرم با من زندگی نمی کند.
اما در واقع زندگی می کرد. در ماههایی که بعد از راه رسید، در طول روزهای گرم و بلند و کسل کننده تابستان، جف بدریک مانند توده ای ابر توفان زا در افق پدیدار شد.
دکتر سلبی که می دانست چه می خواهد، دو روز در هفته، بعد از ظهر ها مطبش را تعطیل می کرد و به دیدن کارلی می رفت. آنها عادت داشتند به پیک نیک بروند. مایرا و نیکوی پیر راه را نشان می دادند. مایرا
Necko