است، بی آنکه پاسخی دهد، گیلاسش را بلند کرد و لبخند زد.
* * *
در قفل نبود و استلا درحالی که آن را باز می کرد، به داخل خزید، در تاریکی ایستاد و گوش فرا داد. صدایی شنیده نمی شد، اما به نظر می رسید انگار خود اتاق نفسش را حبس کرده و با ضرباهنگی غول آسا می تپد.
نور ماه از میان پنجره شرقی به شکل اریب به اتاق می تابید و یک بر روی کف اتاق برش می خورد. آن سوی این راه نورانی، در میان سایه ها، نتی نیز دراز کشیده بود و گوش می داد. استلا می دانست که نتی منتظر است او صحبت را آغاز کند.
استلا گفت: نتی...
- بله مادر!
- باید با تو حرف بزنم. خوابت می آید؟
- نه، مادر. بیا و کنار من بنشین. منتظرت بودم.
استلا عرض آن راه نورانی را طی کرد و به سوی تخت گام برداشت و درحالی که دستهایش روی دامن قلاب شده بود روی آن نشست، اما دست سومی، کوچک و گرم، چون خاکی آفتاب خورده، میان آن دو خزید و همانجا بی حرکت قرار گرفت.
- نتی، گلوله را از کجا آوردی؟
- قبلا گفته ام مادر، گوین بهم داد.
- مطمئنی؟ باید کاملا مطمئن باشی، نتی. اگر پلیس حرفت را باور کند، گوین را به اتهام قتل دستگیر می کنند.
- در غیر این صورت مرا دستگیر می کنند؟ مرا از تو دور می کنند؟
* * *
در قفل نبود و استلا درحالی که آن را باز می کرد، به داخل خزید، در تاریکی ایستاد و گوش فرا داد. صدایی شنیده نمی شد، اما به نظر می رسید انگار خود اتاق نفسش را حبس کرده و با ضرباهنگی غول آسا می تپد.
نور ماه از میان پنجره شرقی به شکل اریب به اتاق می تابید و یک بر روی کف اتاق برش می خورد. آن سوی این راه نورانی، در میان سایه ها، نتی نیز دراز کشیده بود و گوش می داد. استلا می دانست که نتی منتظر است او صحبت را آغاز کند.
استلا گفت: نتی...
- بله مادر!
- باید با تو حرف بزنم. خوابت می آید؟
- نه، مادر. بیا و کنار من بنشین. منتظرت بودم.
استلا عرض آن راه نورانی را طی کرد و به سوی تخت گام برداشت و درحالی که دستهایش روی دامن قلاب شده بود روی آن نشست، اما دست سومی، کوچک و گرم، چون خاکی آفتاب خورده، میان آن دو خزید و همانجا بی حرکت قرار گرفت.
- نتی، گلوله را از کجا آوردی؟
- قبلا گفته ام مادر، گوین بهم داد.
- مطمئنی؟ باید کاملا مطمئن باشی، نتی. اگر پلیس حرفت را باور کند، گوین را به اتهام قتل دستگیر می کنند.
- در غیر این صورت مرا دستگیر می کنند؟ مرا از تو دور می کنند؟