نام کتاب: صحبت شیطان
ارل گفت: خوب است.
یک ده سنتی روی پیشخان گذاشت، سه سیگار برگ از درون جعبه ای که صاحب مغازه برایش پیش گرفته بود برداشت و آنها را در جیب بغلش گذاشت.
صاحب مغازه گفت: بیرون هوا کمی کج خلقه، تعجبی نداره اگه برف بباره
ارل پاسخ داد: بله. ببخشید، شما شبیه *تام بردلی*، مردی که قبلا می شناختم هستید.
صاحب مغازه خندید:
- فکر میکنم بهتر است شبیه اش باشم. او پدرم بود.
مکثی کرد و پرسید: شما مال همین اطرافید، نه؟
- بله، سالها پیش، پیش از آنکه شما به دنیا بیایید.
- خب، این حقیقت دارد؟ شما پدرم را می شناختید؟
- ما دوستان خوبی بودیم. من اوقات زیادی را در این مغازه می گذراندم.
- حدس می زنم جای دیگری برای گذراندن وقت وجود نداشت. آن موقع نداشت، حالا هم ندارد. ممکن است اسمتان را بپرسم؟
- ارل برنن.
مغازه دار به فکر فرو رفت:
- خب، مردم می گویند من حافظه خوبی دارم. اما یادم نمیاد...
پیرمردی که کنار اجاق بود گفت: من یادم می آید. اما مطمئنم صدایش را نمی شناختم. او حالا مثل شهری ها حرف می زند. ایرادی ندارد.
ارل چرخید تا پیرمرد را ببیند، مردمک خاکستری چشمان آب
*Tom Bradley

صفحه 5 از 291