نام کتاب: صحبت شیطان
صدای آندرهیل خشک و بی روح، اما قلبش مملو از خشمی مهار شده بود.
- فکر می کنم، اگر اجازه بدهید، بهتر است فورا بروم و آقای براندر را ببینم.
***
گوین براندر در را گشود. آندرهیل از همان بیرون در خود را معرفی کرد و میزبان با حرکت ابروان تعجبش را نشان داد. سپس، قدمی به عقب برداشت و با اشاره آندرهیل را به داخل دعوت کرد. آن دو، درحالی که آندرهیل جلوتر راه می رفت از هال به اتاق نشیمن رفتند.
براندر گفت: من تازه شام خورده ام، می توانم شما را به یک مشروب دعوت کنم؟ خودم می خواستم یکی بخورم.
آندرهیل که روی صندلی نشسته بود و کلاهش را در دست داشت، پاسخ داد: خیر متشکرم. در حال انجام وظیفه ام.
براندر خودرن مشروب را به تعویق انداخت و بر روی صندلی دیگر نشست:
- اوه؟ خب فکر می کنم آدمهایی مثل شما باید تمام مدت کار کنند. به طور دقیق، ماهیت کار شما چیست؟
- در مورد قتلی تحقیق میکنم. قتل یکی از همسایگانتان، کوری سینگر.
وی عمد به براندر مینگریست و باید به خاطر ایفای نقشش از او تقدیر می کرد، البته اگر نقشی بازی می کرد.
صورتش فقط همان مقدار تعجب را که همسایه ای می تواند از شنیدن

صفحه 48 از 291