آندرهیل فشاری به زانوانش داد و کمی بیشتر خم شد. فاصله واژگانش مانند فاصله تیک تاک ساعت، دقیق بود.
گوش کن، نتی، می خواهم با دقت پاسخ سؤالم را بدهی. فکر میکنی گوین براندر عمدا به تو گلوله جنگی داد به این امید که ناپدری ات را بکشی؟
- باید اینطور باشد، نه؟ در غیر این صورت چه گونه می توان آنچه را که اتفاق افتاده است، توضیح داد؟
- اوه! آندرهیل برخاست، با مشت به کف دستش کوبید و دوباره به آرامی نشست.
- اما چرا؟ چرا او می خواست کوری سینگر بمیرد؟
نتی خود را بیشتر به درون سایه کشید. ناگهان صدایش سرد و ضعیف شد.
- نمی خواهم بگویم.
- چرا؟
- چون من نباید جواب این سؤال را بدهم.
استلا که پشت صندلی ایستاده بود، نفسش را با آهی عمیق بیرون داد. آندرهیل به او نگریست. رخسارش رنگی نداشت و به خشکی چوب می ماند. هیچ چیز در آن حرکت نداشت جز لبها.
به منظورش این است که من باید جواب دهم و فکر میکنم همین طور است. گوین براندر عاشق من است. و من، خدا کمکم کند، عاشق او بودم.
- بودید، خانم سینگر؟
- هیچ کس نمی تواند عاشق مردی باشد که برای اقدام به قتل از بچه ای استفاده می کند.
- دست کم می توان گفت که دشوار است.
گوش کن، نتی، می خواهم با دقت پاسخ سؤالم را بدهی. فکر میکنی گوین براندر عمدا به تو گلوله جنگی داد به این امید که ناپدری ات را بکشی؟
- باید اینطور باشد، نه؟ در غیر این صورت چه گونه می توان آنچه را که اتفاق افتاده است، توضیح داد؟
- اوه! آندرهیل برخاست، با مشت به کف دستش کوبید و دوباره به آرامی نشست.
- اما چرا؟ چرا او می خواست کوری سینگر بمیرد؟
نتی خود را بیشتر به درون سایه کشید. ناگهان صدایش سرد و ضعیف شد.
- نمی خواهم بگویم.
- چرا؟
- چون من نباید جواب این سؤال را بدهم.
استلا که پشت صندلی ایستاده بود، نفسش را با آهی عمیق بیرون داد. آندرهیل به او نگریست. رخسارش رنگی نداشت و به خشکی چوب می ماند. هیچ چیز در آن حرکت نداشت جز لبها.
به منظورش این است که من باید جواب دهم و فکر میکنم همین طور است. گوین براندر عاشق من است. و من، خدا کمکم کند، عاشق او بودم.
- بودید، خانم سینگر؟
- هیچ کس نمی تواند عاشق مردی باشد که برای اقدام به قتل از بچه ای استفاده می کند.
- دست کم می توان گفت که دشوار است.