استلا گفت: نتی، ایشان آقای آندرهیل هستند و می خواهند چند سؤال از تو بپرسند. باید سعی کنی که به آنها جواب بدهی.
نتی سرش را به علامت تصدیق تکان داد و با آرامش بسیار به آندرهیل که دست به زانو داشت و به جلو خم شده بود، خیره نگریست.
آندرهیل پرسید: نتی، چرا تفنگ ناپدری ات را برداشتی؟
- می خواستم بهش کلک بزنم.
- اوه، چه کلکی؟
اعتراف دختر به کینه توزی به دلایلی رنگی از معصومیت داشت، انگار داشت به صابون زدن پنجره ها در شب هالووین اعتراف می کرد. لحظه ای طول کشید تا کارآگاه که در دل، خونسردی دختر را ستایش می کرد، آرامشش را به دست آورد.
- چرا می خواستی این کار را بکنی؟
- چون از او متنفر بودم، می خواستم برود و دیگر برنگردد.
- وقتی که تفنگ را برداشتی پر بود؟
- نه.
- فشنگ را از کجا آوردی؟
- گوین بهم داد. گفت مشقی است.
- تو فرق بین گلوله مشقی و جنگی را می دانی؟
- البته، گلوله جنگی میکشد، اما مشقی نمی کشد.
- منظورم از نظر ظاهری است. می توانی با نگاه کردن تفاوتهایشان را بگویی؟
- اگر در موردش واقعاً فکر میکردم شاید می توانستم تفاوتش را بگویم، اما فکر نکردم، اصلا به آن نگاه هم نکردم. گلوله ای را که گوین بهم داد در جیبم گذاشتم و بعد فورا در تفنگ.
نتی سرش را به علامت تصدیق تکان داد و با آرامش بسیار به آندرهیل که دست به زانو داشت و به جلو خم شده بود، خیره نگریست.
آندرهیل پرسید: نتی، چرا تفنگ ناپدری ات را برداشتی؟
- می خواستم بهش کلک بزنم.
- اوه، چه کلکی؟
اعتراف دختر به کینه توزی به دلایلی رنگی از معصومیت داشت، انگار داشت به صابون زدن پنجره ها در شب هالووین اعتراف می کرد. لحظه ای طول کشید تا کارآگاه که در دل، خونسردی دختر را ستایش می کرد، آرامشش را به دست آورد.
- چرا می خواستی این کار را بکنی؟
- چون از او متنفر بودم، می خواستم برود و دیگر برنگردد.
- وقتی که تفنگ را برداشتی پر بود؟
- نه.
- فشنگ را از کجا آوردی؟
- گوین بهم داد. گفت مشقی است.
- تو فرق بین گلوله مشقی و جنگی را می دانی؟
- البته، گلوله جنگی میکشد، اما مشقی نمی کشد.
- منظورم از نظر ظاهری است. می توانی با نگاه کردن تفاوتهایشان را بگویی؟
- اگر در موردش واقعاً فکر میکردم شاید می توانستم تفاوتش را بگویم، اما فکر نکردم، اصلا به آن نگاه هم نکردم. گلوله ای را که گوین بهم داد در جیبم گذاشتم و بعد فورا در تفنگ.