- تو اتاقم، گذاشتمش تو گنجه.
- برو بیارش اینجا.
نتی بی آنکه چیزی بگوید خارج شد. وقتی که او رفت، استلا خیره به کف اتاق نگریست و کوری بی آنکه دستها را از جیب در آورد، کنار تخت بی حرکت برجای ماند. چیزی برای گفتن وجود نداشت، پس در سکوت، منتظر بازگشت نتی شدند. او پس از دو یا سه دقیقه در حالی که تفنگ را زیر بغل زده و نشانه رفته بود، بازگشت. استلا به او می نگریست که به سوی کوری گام بر می داشت ناگهان دریافت، نتی اسلحه را مستقیم به سوی سینه کوری هدف گرفته است. به همین دلیل نیم خیز شد و بازویش را به نشانه اخطار یا التماس از هم باز کرد.
نتی گفت: شاید الان کوری را بکشم.
به دنبال این حرف حوادث یکی پس از دیگری در توالی سنجیده و عجیبی، اتفاق افتادند. انگار هر حرکت یا صدایی به دقت تعیین و اندازه گیری شده بود. به نظر می رسید صدای شلیک تفنگ چیزی بیش از صدای مکش کنده شدن چوب پنبه ای باشد. استلا دوباره با بازوهای از هم گشوده روی صندلی افتاد. کوری که با دستهای در جیب جان می کند، درست پیش از آنکه بیفتد، با تعجب به حفره کوچکی که بالای قلبش ایجاد شده بود نگاه کرد. نتی، مثل بچه ای که در لحظه نیاز همیشه به مادر پناه می برد، رو به استلا کرد و گفت:
- اما آن تیر مشقی بود. گوین گفت مشقی است.
***
- برو بیارش اینجا.
نتی بی آنکه چیزی بگوید خارج شد. وقتی که او رفت، استلا خیره به کف اتاق نگریست و کوری بی آنکه دستها را از جیب در آورد، کنار تخت بی حرکت برجای ماند. چیزی برای گفتن وجود نداشت، پس در سکوت، منتظر بازگشت نتی شدند. او پس از دو یا سه دقیقه در حالی که تفنگ را زیر بغل زده و نشانه رفته بود، بازگشت. استلا به او می نگریست که به سوی کوری گام بر می داشت ناگهان دریافت، نتی اسلحه را مستقیم به سوی سینه کوری هدف گرفته است. به همین دلیل نیم خیز شد و بازویش را به نشانه اخطار یا التماس از هم باز کرد.
نتی گفت: شاید الان کوری را بکشم.
به دنبال این حرف حوادث یکی پس از دیگری در توالی سنجیده و عجیبی، اتفاق افتادند. انگار هر حرکت یا صدایی به دقت تعیین و اندازه گیری شده بود. به نظر می رسید صدای شلیک تفنگ چیزی بیش از صدای مکش کنده شدن چوب پنبه ای باشد. استلا دوباره با بازوهای از هم گشوده روی صندلی افتاد. کوری که با دستهای در جیب جان می کند، درست پیش از آنکه بیفتد، با تعجب به حفره کوچکی که بالای قلبش ایجاد شده بود نگاه کرد. نتی، مثل بچه ای که در لحظه نیاز همیشه به مادر پناه می برد، رو به استلا کرد و گفت:
- اما آن تیر مشقی بود. گوین گفت مشقی است.
***