- چیزی بیشتر از این حرفهاست. برخاست و دستانش را در جیب کتش فرو برد: اگر ایرادی نداشته باشد، می خواهم با او صحبت کنم.
- درباره تفنگ گمشده؟
- بله.
- پس، ایراد دارد.
- با این حال، من اصرار می کنم. اگر او را به اینجا نیاوری، می روم دنبالش.
- بسیار خب، هر کاری می خواهی بکن. می روم، می آورمش.
استلا اتاق را ترک کرد و به سوی انتهای راهرو، جایی که اتاق نتی قرار داشت، رفت. پس از امتحان کردن دستگیره دریافت که در قفل است. ضربه ای به در زد. پس از آن چنان سکوتی حاکم شد که وی اندیشید: «نتی خواب است یا جایی رفته و در را قفل کرده و کلید را با خود برده است.» می خواست برگردد که ناگهان صدای دختر از آن سوی در به گوش رسید.
- کیه؟
- مادر. می خواهم با من به اتاقم بیایی. موضوعی است که باید فورا حل شود.
کلید چرخید و در باز شد. نتی، مانند دیروز، بلوز سفید و شلوار جین به تن داشت. پشت سرش، کتابی در اشعه باریک نور خورشید روی زمین باز بود.
نتی گفت: دراز کشیده بودم و کتاب می خواندم. چه موضوعی است که باید حل شود؟ اتفاق تازه ای افتاده است که به من مربوط می شود؟
- خواهی فهمید. جای نگرانی نیست. بیا عزیزم.
با هم به اتاق استلا باز گشتند. کوری که همچنان دستهایش در
- درباره تفنگ گمشده؟
- بله.
- پس، ایراد دارد.
- با این حال، من اصرار می کنم. اگر او را به اینجا نیاوری، می روم دنبالش.
- بسیار خب، هر کاری می خواهی بکن. می روم، می آورمش.
استلا اتاق را ترک کرد و به سوی انتهای راهرو، جایی که اتاق نتی قرار داشت، رفت. پس از امتحان کردن دستگیره دریافت که در قفل است. ضربه ای به در زد. پس از آن چنان سکوتی حاکم شد که وی اندیشید: «نتی خواب است یا جایی رفته و در را قفل کرده و کلید را با خود برده است.» می خواست برگردد که ناگهان صدای دختر از آن سوی در به گوش رسید.
- کیه؟
- مادر. می خواهم با من به اتاقم بیایی. موضوعی است که باید فورا حل شود.
کلید چرخید و در باز شد. نتی، مانند دیروز، بلوز سفید و شلوار جین به تن داشت. پشت سرش، کتابی در اشعه باریک نور خورشید روی زمین باز بود.
نتی گفت: دراز کشیده بودم و کتاب می خواندم. چه موضوعی است که باید حل شود؟ اتفاق تازه ای افتاده است که به من مربوط می شود؟
- خواهی فهمید. جای نگرانی نیست. بیا عزیزم.
با هم به اتاق استلا باز گشتند. کوری که همچنان دستهایش در