نام کتاب: صحبت شیطان
- دلت می خواهد بروی؟
- نه، نمی خواهم.
- مادرت در این مورد چه می گوید؟
- او می گوید باید تا سال دیگر صبر کنم. او و کوری در این مورد بحث کردند. مادر میگفت کوری فقط می خواهد از شر من راحت بشود.
- کوری به مادرت مظنون شده است؟ منظورت از اینکه گفتی من اوضاع را خراب کرده ام، همین است؟ واقعاً دلم نمی خواست این طور بشود.
- نه، نه کوری درباره این مسائل خیلی کودن است. او حتی آنچه را که جلو چشمش است، نمی بیند.
- شاید او مثل تو جاسوس خوبی نیست.
- در هیچ چیز به خوبی من نیست. اوضاع به خاطر کشمکشی که تو با نصیحت کردن من به وجود آوردی، خراب شده است.
- من فقط می خواستم کمک کنم. بهتر است کوری برای همیشه ول کند و برود، نه؟ این روزها طلاق گرفتن خیلی آسان شده است.
- خب، من تمام تلاشم را کردم که وادارش کنم برود، اما نتیجه اش خراب کردن رابطه او و مادر بود. آنها همیشه به خاطر من با هم اختلاف دارند.
- به چه کار کرده ای؟ شاید بتوانم اوضاع را بهتر کنم.
- از هر فرصتی برای دشمنی با او استفاده کردم. همین. حتی تهدید کردم بکشمش.
- این تهدید را از طرف دختر بچه ای مثل تو نباید جدی گرفت. فکر نمی کنم به آن توجه کرده باشد.
- این طور فکر می کنی؟ من تصور نمی کنم. او کاملا دستپاچه شد. بعدا

صفحه 31 از 291