نام کتاب: صحبت شیطان
- نه، فقط با مامان حرف زده است. حرفهایشان را شنیدم.
- شانس آوردی که شنیدی، نه؟ بدین ترتیب می دانی چه چیز در انتظارت خواهد بود.
برای لحظه ای چشمان دختر، در سایه موهایش، برق شیطنت آمیزی زد.
- اگر بدانی چه کار کنی، شنیدن و دیدن چیزها مشکل نیست. من بارها حرفهایشان را شنیده ام.
- اوه؟ و با نوعی حس نا آرامی که در نجوای آرامش پنهان بود، با دقت به او خیره شد: حدس می زنم بارها حرفهای من و مادرت را هم شنیده ای؟
- هر وقت دلم می خواست. گاهی اوقات هم می شنیدم، هم می دیدم.
- عادت های بدی کسب کرده ای عزیزم. تا به حال کسی به تو گفته، گوش ایستادن عادت زشتی است؟
- گاهی مفید است، آدم به بعضی چیزها پی می برد.
- بله فکر میکنم همین طور است. مثلا در مورد من و مادرت به چه چیزی پی برده ای؟
- اوه به قدر کافی پی برده ام، مثلا اینکه شما عاشق همدیگرید و همیشه وقتی کوری نیست همدیگر را می بوسید.
- مهم نیست. این روزها بوسیدن یکی از شکلهای معمول احوالپرسی بخصوص در مورد دوستان نزدیک است.
- نه آنطوری که تو و مامان این کار را می کنید.
- تو دختر زرنگی هستی، نه؟
- من خیلی باهوشم، کوری می خواهد مرا به مدرسه استثنایی‌ها بفرستد.

صفحه 30 از 291