نام کتاب: صحبت شیطان
امتحان کنی؟ اگر بخواهی، نمک بهت قرض می دهم.
- نه، متشکرم. دلم نمی خواهد ریسک کنم. چرا اینجا بیرون توی باغ نشسته ای؟
- منتظر تو بودم.
- منتظر من؟ باید بگویم داری چوب کاری میکنی. به هر حال فکر می کنم می توانستی داخل خانه منتظرم بشوی.
- مادر خانه است و من می خواستم تو را تنها ببینم.
این دقیقا آرزوی گوین بود. گرچه او آمده بود تا هر دوی آنها را ببیند، اما به دلایل شخصی ترجیح می داد آنان را جداگانه ملاقات کند. گوین که تا به حال تعادلش را روی پنجه ها حفظ می کرد، براحتی روی پاشنه نشست.
- برای چه می خواستی مرا ببینی؟
دختر به سیب نمک و سپس آن را گاز زد. موهای پر پشتش به جلو ریخت و بر چشمانش سایه انداخت و گوین از مشاهده برق کینه ای که از این سایه ساطع شد، تعجب کرد.
- به لطف تو، اوضاع در خانه خیلی خراب است.
- راستی؟ متأسفم. از چه نظر؟
- کوری مرا دوست ندارد. فکر میکنم از من می ترسد. می خواهد ماه سپتامبر مرا به مدرسه بفرستد.
- مسخره است که مردی بزرگ از دختر بچه ای مثل تو بترسد. چه چیز وادارت کرده است این طور فکر کنی؟
- چون از او متنفرم، و خودش هم می داند. کاش مرده بود.
- از کجا میدانی می خواهد تو را بفرستد مدرسه؟ در این مورد با تو صحبت کرده است؟

صفحه 29 از 291