نام کتاب: صحبت شیطان
مقصد خانه سینگرها حرکت کرد، ساعت تازه از سه گذشته بود، و امید داشت آنقدر زود نرفته باشد که به خاطر صرف یک کوکتل منتظر بماند.
وی از میان باغ قدیمی گیلاس و سیب که هنوز در بهار شکوفه و در پاییز میوه می دادند، گذشت و به خانه نزدیک شد. زیر یکی از درختان سیب، چند قدم آن طرفتر از نرده ای که تازه از رویش پریده بود، نتی را دید. او در حالی که به تنه درخت تکیه داده و روی زمین نشسته بود، سیب نارسی را می خورد. قبل از هر گاز از نمکدانی که در دست راست داشت، رویش نمک میپاشید. موهای قهوه ای رنگش آن قدر پر پشت و زیاد بود که برای سر کوچک و گردن ظریفی که آن را تحمل می کرد، بسیار سنگین می نمود. او صورت شاداب آرامی داشت که ظاهرا، همواره با خشنودی به اسرار تازه درونی اش می اندیشد. وقتی گوین نزدیکتر شد، دختر چیزی نگفت و گوین با چشمانی سرشار از محبت به او نگریست. نور خورشید از لابه لای برگهای درختان بالای سرشان می گذشت و تصویر های تیره و روشنی بر پیراهن سفید و شلوار خاکی رنگ دختر می انداخت.
گوین گفت: فکر می کنم دل درد وحشتناکی خواهی گرفت، بهتر است آن را دور بیندازی.
دختر پاسخ داد: مزخرف نگو. سیب کال هیچ وقت مریضم نمی کند.
- باور کردنی نیست. ولی وقتی می بینم این طوری سیب می خوری، حالت تهوع بهم دست می دهد.
- مردم طرز فکر احمقانه ای در این مورد دارند. به نظر من سیب کال برای آدم خوب است. البته به اندازه.
- شاید به خاطر نمک است. موافقی؟
- شک دارم. نمک آنها را خوش طعم تر می کند، همین. می خواهی

صفحه 28 از 291