نام کتاب: صحبت شیطان
کمی مکث کرد:
- اونجا که در ضخیم دو لایه از چوب بلوط است با کلون آهنی بزرگ و چنتایی که محکمش میکنند. خودم اونها را اونجا گذاشتم، آقای ارل برنن. اون هم قسمتی از نقشه بود.
- اما من نمی خواستم آن اتفاق برای فلاسی بیفتد. قسم میخورم، سو الن، من هرگز...
- و درست وقتی که مهمونی داشت بخوبی ادامه پیدا می کرد، کارم را کردم. از اینجا خارج شدم و پیش از اینکه پسرها بفهمن چه اتفاقی داره میفته، کلون در را انداختم. بعد از مکثی گفت: آنها مرگ سختی داشتند، آقای ارل برنن. اونا یه عالمه ویسکی داشتن، اما غذا و آبی نداشتن. زمان سختی رو گذروندن. باید می دیدی با انگشتان خون آلود چه طور به در چنگ می کشیدند.
- به خاطر رحم و شفقت، سو الن، نه...
- رحم؟ کدام رحم؟ عذاب زیادی می کشی، آقای ارل برنن.
به آهستگی سرش را به نشانه تصدیق تکان داد و گفت: فکر نکن از این نگرانم که کسی اون اتومبیل بزرگ رو پایین تپه ببینه.
زود دو سه تکه از لباسهات رو پاره میکنم و آن بالا به غار بلایند فیش می برم. اونا رو روی صخره های شیبدار، درست لبه رودخونه زیرزمینی گیر میدم. اون رودخونه جاییه که مردم میگن ماهی کور دارد، اما ندارد. و اگه کسی درباره اون ماشین بزرگ ازم سؤال کنه میگم بله، تو رو دیدم که داشتی بالا به طرف آن غار می رفتی، جایی که موقع جوونیت بهش سر میزدی. اونا همه میرن اون بالا و تکه های پیرهنت رو که وقتی سر خوردی و افتادی و به داخل رودخونه لغزیدی، به صخره گرفته و پاره شده می بینن. کلاهت رو هم روی همون لبه میگذارم و ساحل رو هم کمی میکنم طوری که

صفحه 15 از 291