هنگامی که به هوش آمد، برای لحظه ای فکر کرد خواب بدی دیده است. روی سنگ سرد و نمداری که به نظر می رسید داخل غار کوچکی باشد دراز کشیده، درحالی که بالای سرش پیرزن در زیر نور لرزان یک فانوس نفتی ایستاده بود و به شکل وحشتناکی پوزخند می زد.
ارل متوجه شد که خواب بد ندیده است. غار، پیرزن، و درد شکافتن سر واقعی بودند. ناله ای کرد و خواست حرکت کند که دریافت دستها و پاهایش بسته شده اند.
پیرزن گفت: تو منو ترسوندی. تقریبا داشتم فکر میکردم کشتمت و این چیزی جز شرمندگی نبود. و بی صدا خندید. لثه هایش زیر نور فانوس سیاه به نظر می آمد.
- منظورم در مورد مردن توست، نترس. مرگت سریع نخواهد بود... می خواهم مدتش رو برات طولانی کنم.
دهان ارل خشک شده بود و او بسختی توانست واژه «چرا؟» را ادا کند.
- چرا؟ چرا میخوام آهسته بمیری؟ بسیار خب، آقای ارل برنن، به همان دلیلی که دوستانت آهسته جون کندند، اون جودی و لوت و بیلی و باک. اونا پنجاه سال پیش مردند و تو حالا داری می میری.
ارل بسختی آب دهانش را فرو داد و گفت: فلاسی. فلاسی تاینر
- بله، فلاسی تاینر بیچاره. پنجاه سال پیش مرد. تو و بقیه، اونو به طرز وحشیانه ای به قتل رسوندید.
پیرزن چند قدمی به سمت چپ برداشت و فانوس را بالای سرش گرفت:
- به اونا نگاه کن، ببین دوستان عزیزت حالا چه شکلی آن، آقای ارل برنن.
ارل آهسته، درحالی که درد می کشید سرش را برگرداند تا نگاه کند.
ارل متوجه شد که خواب بد ندیده است. غار، پیرزن، و درد شکافتن سر واقعی بودند. ناله ای کرد و خواست حرکت کند که دریافت دستها و پاهایش بسته شده اند.
پیرزن گفت: تو منو ترسوندی. تقریبا داشتم فکر میکردم کشتمت و این چیزی جز شرمندگی نبود. و بی صدا خندید. لثه هایش زیر نور فانوس سیاه به نظر می آمد.
- منظورم در مورد مردن توست، نترس. مرگت سریع نخواهد بود... می خواهم مدتش رو برات طولانی کنم.
دهان ارل خشک شده بود و او بسختی توانست واژه «چرا؟» را ادا کند.
- چرا؟ چرا میخوام آهسته بمیری؟ بسیار خب، آقای ارل برنن، به همان دلیلی که دوستانت آهسته جون کندند، اون جودی و لوت و بیلی و باک. اونا پنجاه سال پیش مردند و تو حالا داری می میری.
ارل بسختی آب دهانش را فرو داد و گفت: فلاسی. فلاسی تاینر
- بله، فلاسی تاینر بیچاره. پنجاه سال پیش مرد. تو و بقیه، اونو به طرز وحشیانه ای به قتل رسوندید.
پیرزن چند قدمی به سمت چپ برداشت و فانوس را بالای سرش گرفت:
- به اونا نگاه کن، ببین دوستان عزیزت حالا چه شکلی آن، آقای ارل برنن.
ارل آهسته، درحالی که درد می کشید سرش را برگرداند تا نگاه کند.