نام کتاب: صحبت شیطان
- اما به طور قطع بدجوری کلبه ام را نگاه می کردی.
- خانواده ای را که اینجا زندگی می کردند، می شناختم. نمیدانم اگر...
پیرزن درحالی که به سوی راهی که ارل از آن بالا آمده بود، می رفت، گفت: آنها هم پیش از من اینجا بودن. دو سه خانواده بین من و آنها اینجا زندگی میکردن. مردی به سن و سال تو نباید تو همچین راهی کاری داشته باشه. اگه بخوای میتونی بیای تو و کمی خستگی در کنی.
ارل مکث کرد، اما انگیزه دیدن مجدد درون خانه تاینر پیر قویتر بود:
- خب...
- خودت میدانی برام مهم نیست.
- بسیار خب.
و پشت سر او راه را به طرف پایین جاده، به سوی کلبه دنبال کرد. پیرزن همان طور که در را می بست گفت: رو اون صندلی بنشین. راحت نیس. اما صندلی دیگه ای نداریم.
ارل تشکر کرد و نشست.
- امیدوارم کمی توتون پیپ داشته باشی، یه هفته اس که دود نکرده ام.
ارل گفت: متأسفم. من سیگار برگ میکشم.
- خوب است. خوب خمیرش می کنم و می چپونم داخل پیپم
ارل سیگاری به او داد و خود شروع به باز کردن کاغذ دور سیگار دیگر کرد.
پیرزن که از کنار او می گذشت و به پشت اتاق میرفت گفت: پیپ منو اونجا روی ظرف شویی بذار.
ارل چرخ فندک را چرخاند و شعله اش را روی انتهای سیگار برگ خود گذاشت که دیگچه ای آهنی با صدایی خفه به پشت سرش خورد و او را بیهوش بر کف اتاق انداخت.

صفحه 11 از 291