دیگر همه موهایش را می آورد جلو و قیافه ی حضرت مریم را پیدا می کرد. بعضی اوقات هم تمام موهایش را فر می زد، به طوری که به نظر می رسید لانه زنبوری روی سرش گذاشته. ولی در این شب به خصوص، موهایش را مثل چتری که کاملا باز شده آرایش کرده بود. خانم الیور هم به پوارو خوشامد گفت، چون قبلا هم یک بار در مهمانی انجمن ادبا و نویسندگان همدیگر را دیده بودند.
آقای شیطانا در ادامه ی معرفی سایر مهمانان گفت: «ایشان هم کمیسر بتلا هستند که حتما با ایشان آشنایی
دارید.)
در ادامه ی این گفتگو، مردی درشت هیکل، با قیافه ی خشک و سخت مثل یک تکه چوب پیش آمد. جالب اینجاست که نه تنها هر بیننده ای در نگاه اول احساس می کرد این قیافه از چوب ساخته شده، بلکه خود کمیسر بتل هم سعی می کرد طوری وانمود کند که چوب مورد استفاده از سخت ترین چوبهایی می باشد که در ساخت کشتی های جنگی به کار می برند.
کمیسر بتل از معروفیت و اشتهار خاصی در اسکاتلند یارد برخوردار بود و به همین خاطر در مجامع معمولی هم با قیافه ای خشک و بی احساس ظاهر می شد و سعی می کرد با چنین قیافه ای اشتهار و معروفیت خود را به رخ همه بکشد، در صورتی که بر عکس تا حدود زیادی احمقانه به نظر می رسید. امشب هم با حفظ همان قیافه ی همیشگی به دنبال معرفی آقای شیطانا گفت: «بله، بنده هم مسیو پوارو را می شناسم.» |
ما
و داد:((بد
سپس برای لحظه کوتاهی لبخندی صورت چوبیش را فرا گرفت و بلافاصله به حالت اولیه خود برگشت. شیطانا کماکان ادامه داد: «سرهنگ ریس؟» پوارو آشنایی قبلی با سرهنگ ریس نداشت، ولی راجع به او خیلی چیزها شنیده بود. مردی خوشرو و خوش هیکل، حدود پنجاه ساله با چهره ای کاملا برنزه... به ندرت در انگلستان بود و بیشتر اوقاتش را در مستعمرات به صورت ماموریت می گذراند، به ویژه مواقعی که شورش و بلوائی هم در کار بود. میشد گفت: «مامور مخفی» که تا حدود زیادی نوع فعالیت او را مشخص می نمود، ولی آنچه مسلم است ماموریت هایش به مراتب از یک مامور مخفی ساده بالاتر بود و بیش از یک مامور مخفی هم قدرت داشت.
حالا دیگر پوارو تا حدود زیادی منظور اصلی میزبان را از این مهمانی درک می کرد. مهمانی ای که از نظر میزبان یعنی آقای شیطانا، صرفا یک شوخی بود.
Battle
2 Race
آقای شیطانا در ادامه ی معرفی سایر مهمانان گفت: «ایشان هم کمیسر بتلا هستند که حتما با ایشان آشنایی
دارید.)
در ادامه ی این گفتگو، مردی درشت هیکل، با قیافه ی خشک و سخت مثل یک تکه چوب پیش آمد. جالب اینجاست که نه تنها هر بیننده ای در نگاه اول احساس می کرد این قیافه از چوب ساخته شده، بلکه خود کمیسر بتل هم سعی می کرد طوری وانمود کند که چوب مورد استفاده از سخت ترین چوبهایی می باشد که در ساخت کشتی های جنگی به کار می برند.
کمیسر بتل از معروفیت و اشتهار خاصی در اسکاتلند یارد برخوردار بود و به همین خاطر در مجامع معمولی هم با قیافه ای خشک و بی احساس ظاهر می شد و سعی می کرد با چنین قیافه ای اشتهار و معروفیت خود را به رخ همه بکشد، در صورتی که بر عکس تا حدود زیادی احمقانه به نظر می رسید. امشب هم با حفظ همان قیافه ی همیشگی به دنبال معرفی آقای شیطانا گفت: «بله، بنده هم مسیو پوارو را می شناسم.» |
ما
و داد:((بد
سپس برای لحظه کوتاهی لبخندی صورت چوبیش را فرا گرفت و بلافاصله به حالت اولیه خود برگشت. شیطانا کماکان ادامه داد: «سرهنگ ریس؟» پوارو آشنایی قبلی با سرهنگ ریس نداشت، ولی راجع به او خیلی چیزها شنیده بود. مردی خوشرو و خوش هیکل، حدود پنجاه ساله با چهره ای کاملا برنزه... به ندرت در انگلستان بود و بیشتر اوقاتش را در مستعمرات به صورت ماموریت می گذراند، به ویژه مواقعی که شورش و بلوائی هم در کار بود. میشد گفت: «مامور مخفی» که تا حدود زیادی نوع فعالیت او را مشخص می نمود، ولی آنچه مسلم است ماموریت هایش به مراتب از یک مامور مخفی ساده بالاتر بود و بیش از یک مامور مخفی هم قدرت داشت.
حالا دیگر پوارو تا حدود زیادی منظور اصلی میزبان را از این مهمانی درک می کرد. مهمانی ای که از نظر میزبان یعنی آقای شیطانا، صرفا یک شوخی بود.
Battle
2 Race